ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
گاهی خودم را می بینم که دارم حرف می زنم، میخندم، همدلی می کنم یا لقمه های غذا را می بلعم در حالی که از خود می پرسم آیا این منم؟ آیا این دایره کلمات و شوخی ها و دایره ی دوستان و ژاکت بلند سورمه ای و شلوار جین نود سانتی با پوتین ساقدار، آیا این منم؟ انگار دارم غریبه ای را از بیرون نگاه می کنم و صدای خودم را می شنوم وقتی کلمه ها از دهانم بیرون می آید
احساس غریبگی می کنم با خودم و همچون کسی که ممکن است برای اولین بار با او روبرو شده باشی، بگویی صاحب این قیافه و این هیبت و این شکل حرف زدن چطور آدمی می تواند باشد؟ چطوری فکر میکند یا چه حرف هایی برای گفتن دارد؟ اصلا کیست؟
آن طور وقت ها خودم هم همین قدر غریبه ام.
همین قدر متناقض! روزهایی هست که دلم میخواهد زندگی را در آغوش بگیرم و مثل هوا بریزمش تو ریه هایم و روزهایی که همان قدر شاکی و دل زده ام... می ترسم. انگار نظم و قانونی بر این روال حکمفرماست. میترسم بازی خورده باشم و قبل از اینکه بفهممم و از بالا ببیمم، کسی نشانم بدهد یا جایی بخوانم که همه ی این بالا و پایین ها مثل واکنش های ساده ی شیمیایی کلرید سدیم با هاش دو او . . . تشکیل نمک طعام می دهد و هیچ نکته ی تاریک و مبهمی هم ندارد و شما الکی داشی زور می زدی
حس می کنم مفهومی هست در این غریبگی ها که دلم می خواهد قبل از اینکه کسی بگوید بفهمم ، خودم . . .
اینها که نوشتی نفس وجود بشر است.
و امان از نفس آدمی
وای خیلی این پیش میاد هر بار کوتاه . هر بار هم یجوریه که میگی چه لوس و چه سبکی تحمل ناپذیری. چه آبکی و بی هویت. درست از بیرون و درون همزمان
کاملا می دونم چی میگی