که در آن یک جعبه ی سیاه است و مقداری خرت و پرت و کمی لباس هست
در جعبه را که باز میکنم، تسبیح چوبی با نخ سبزی هست که یکی از خانم های همسایه از کربلا برایت آورده است
کنارش هم تسبیح چوبی دانه درشت که خودت از امامزاده صالح خریده ای
یک جانماز کوچک سبز با مهر گردی که گوشه هایش را من جویده ام و تکه های ریزی از آن را با دندان کنده ام
یک حوله پیچ سورمه ای که موهایت را در آن خشک میکردی
یک روسری بزرگ که شبیه روسری های ترکمن است و خواهن با اتوی داغی که تصادفا کنارش کذاشته بود گوشه ای از آن را سوراخ کرد و سوزاند و یادم هست که قرار بر این بود که روزی یکی لنگه این روسری را برایت پیدا کند و بخرد
گیره فلزی ساده ای که موهای سیاه و مواجت را با آن پشت سرت می بستی
از این گیره های استیل که باریک و ساد هستند
و تک دو توک رشته های سیاه گیسوانی که لای گردن و دو سه تا خال کوچولوی گوشتی گردن رها می شدند
و بوی امنیت و عشق می آمد از لای پیرهنت
یک کیف پول کهنه ی دو رنگ هم در این جعبه هست که یادم می آید با هم برای روز مادر خریدیم. کیف پول دو رنگی که رویش یک سگک کوچولوی طلایی دارد و تویش پر بود از عکس پسرها و دامادهایت و بابا و دوقلوهای خواهرم و . . .
کیف کوچکی که در هر خریدی از گوشه گوشه اش قدی که لازم داشتیم پول می زایید
و یک زیپ کوچولو برای سوزن نخ کنی که یک جعبه ی خوشگل و یک چسب زخم و چند تایی خرده ریز دیگر
میان لباس های داخل کشو چند تا روسری هم هست
روسری نخی مورد علاقه ات که سبک و تمیز بود
روسری صورتی
روسری سیاه برای محرم
و پیراهن سبز
پیراهنی که برای عروسی برادرم دوختی و کت و دامنی که سرومه ای و کرم بود و چقدر هم به قامتت می آمد
و تیشرت زردمبویی که گل های سیاه دارد
همه این ها مدت هاست که در یک قفسه ی کوچک زیر تخت منجمد شده اند
مثل یک فریزر می ماند که قرار است همه چیز را در همان حالت برای همیشه متوقف کند و همان شکلی نگه دارد
کاش می شد زمان را هم منجمد کرد و بوی اشیا را از حالت ماندگی به همان حالت اولیه شان بر گرداند
کاش می شد دنیای قفسه ی زیر تخت خواب همه ی دنیا را می گرفت و سر برمی گرداندم
کاش . . .
وای کاش ما هم مادر داشتیم
ببخش ناراحتت کردم
روحشون قرین رحمت حق!
روح همه مامانا شاد
ممنون عزیزم
هیچکس مادر آدم نمیشه .دلم خیلی تنگ شد برای مادرم .اون گیره استیل ،مامان منم داشت ......
خدا همه مادرا رو رحمت کنه ودعای خیرشون پشت ما باشه
عزیزم


کاش میشد ...
خدا رحمتش کنه دختر
چقدر غم داشت .خدا رحمتشون کنه
همیشه خاموشم
ولی مگه میشه در کنار این نوشته خاموش ماند؟؟؟؟
عزیزمی


چقدر خوبه که میتونی احساستو بنویسی...
خدا رحمتشون کنه.
میدونی پری همه اینا رو یه دختر بی مادر میفهمه. فقط همین...

کاش ما هم مامان داشتیم و اینقدر تنها نبودیم.
ایشالا بابات زنده باشن. من بابا هم ندارم. با اینکه همش 23 سالم هست، منم مثل تو تنها هستم.
خیلی از نوشته هات حرف دل منم هست.
مرسی که اینقدر خوب مینویسی. ایشالا همیشه شاد باشی.
طفلک من
مراقب خودت باش دخترک
امیدوارم روزهای خوبی بیان برات
vay ke cheghad doori badeh
وقتی از مادر مینویسی بوی مادر توی مشامم میپیچه
یه بویی که فقط مادرها دارن
اره
مادرا همه شون بو دارن
مثه معلما ک بو دارن
پری اشکهام رو دراوردی اول صبحی تو غربت...
عزیز دلمی

ببخش که اشکت در اومد
وای گفتی پری جون،گیره فلزی مامان منم داشت،منم یه سری لباسها و نوشته های مامانمو نگه داشتم اما حتی نمیتونم باز کنم و نگاه کنم طاقت ندارم شاید سالی یکبار هم باز نمیکنم چون با دیدنشون خون گریه میکنم،باورت میشه تا چند سال بعد از مامانم نتونسته بودم آلبوم های عکسارو ببینم؟واقعا کسی که بی مادر شد بی کس عالم شده،خدا همه مامانای از دست رفته و مامان عزیز تورو غرق رحمت خودش کنه
عزیزم
منم گاهی دلم می لرزه از دیدنشون
اما گاهی هم حس می کنم که چقدر نزدیکمه
حس میکنم می تونم برم تو دنیای کشوی زیر تخت خواب و ...
اینجوری که می نویسی دلم بیشتر می گیره , از اینکه مجبورم از پشت صفحه مانیتور ببینمش , از پشت تلفن صداشو بشنوم , حالا که هست , حالا که این شانس را دارم....
سایه ش مستدام باشه رو سرت عزیزم
نعمتن
قدرشونو بدونیم
بیشتر بدونیم
خدا رحمتشون کنه
خیلی وحشتناکه نبود مامانا چه برای همیشه رفته باشن و چه برای یه سفر کوتاه...خیلی وقتا میرم خونه شون و مامان نیست برمیگردم خونه ام.
عزیزدلم...


خدا رحمتشون کنه
خدا رحمتش کنه
خدا روحشونو شاد کنه
خدا به توی ناز هم صبر بده
ممنون مینا جان
با اینکه همه مطالبتان را میخوا نم و دنبال میکنم اما این چیز دیگری بوو
لطف داری عزیزم
منم از 9 سالگی دلتنگ مادرم هستم. بعد رفتنش خیلی تنها شدم.حتی خواهرم ندارم که بونم دلتنگیامو باهاش در میون بزارم. هربار که از بی مادری مینویسی با تمام وجود درک میکنم و اشک میریزم
عزیزم

خدا رحمت کنه مادرتو
اگه هر وقت دلت گرفت برای من بنویس .... حداقلش اینه که می فهممت
نمیدونم چی بگم.فقط اومدم که باشم
حس خوبیه این بودن...
لطف داری عزیزکم
فقط گریه
کاش مرگ وجود نداشت
یا حداقل می تونستیم درکش کنیم و بفهمیمش و باهاش کنار بیاییم
روحشون شاد باشه عزیزم
ممنون عزیزم
بعضی وقتا دوست دارم برگردم به دوران کودکی....
با این پستت تو اون دوران نفس کشیدم ...
شاد و سلامت باشی
باید چشماتو ببندی و بپری تو خیالات
وای ..... دلم رفت.... دلم سوراخ شد... تمام وجودم به رعشه افتاد... کاش هیچوقت جدایی نبود...کاش کاش کاش
من شرمنده ام/...
من باور دارم مامانا هیچوقت نمیرن
همیشه پیش ما هستن
اوهوم

قفسه زیر تخت گاهی بهم حس مراقبت و امنتیت میده
بیشتر دوست دارم زندگیش کنم تا خیال....
همون احساسات پاک و شادی از ته دل، دوستی های بی غل و غش....
میدونی پری خانم اینجا احساس آرامش میکنم ، خیلی خوشحالم که اینجا رو پیدا کردم، ممنون که می نویسی
ممنون از شما که می خونید و گاهی چند خطی نظر می نویسید
پری جان نمی شد این پست رو خوند و دلت پر از حس دلداگی برای مادر نشد...
روح مادرت شاد
عزیزم
ممنون
روح همه رفتگان شاد
عزیزم همیشه میخونمت خیلى کم شده کامنت بزارم, اما این پستت ..پست شب یلدات ک درباره مامانت گلت بود ادمو ب حرف میاره, روحشون شاد ...
ممنون آزاده جون
پست شب یلدا از انتهای دلتنگی نوشته شده بوود عزیزکم
پری زیبا و نازنینم روح مادرت شاد.
عمیقاً درکت میکنم. منم بلوز بابامو تو کمدم قایم کردم و همش منتظرم برگرده. آخه بابای من تو سفر رفت .
داغ ما همیشه تازست. خدا صبرت بده. من میدونم مامانت بهت افتخار میکنه.
من چن باری کامنت گذاشتم و مدتهاست میخونمت و خیلی دوست دارم
مرسی عزیزکم


خدا رحمت پدرتو
سلام

عالی بود متن راجع به مادر
بگردم الهی ...خیلی سخته!
خدا بهتون صبر بده
عزیزم
من تازه شروع کردم به نوشتن
به من سر بزن و اگر بهم ایده بدید و راهنمایی کنید ممنون
می شم
سلام
ممنون مهدیه جان
حتما
از قبل دلم گرفته بود. اینو که خوندم اشک جاری شد...
ای جانم