ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بر همگان و اضح و مبرهن است که این بنده ی کمترین ، از دیربازان هلاک کودکان و علی الخصوی نوزادان و شیرین زبانی های این جماعت بوده ام آن چونان که تا سرحدات غش و ضعف و مرگ پیش می رفته و به نظرم در این دنیا زیباترین قسم لذت جویی و کام گیری همین دنیای کودکانه است و بس!
و اگر حد و مختصات آن را بخواهید، خدمتتان عارضم که بسیار علاقمند بودم که همچون ابوی گرام چهار راس توله پس بیندازیم و دورمان را با ونگ و وونگشان شلوغ نموده و اسم هایشان را هم برگزیده بویدم. اسم هایی همه شان به معنی خوب بود!
لذا با همه ی این محاسبات و شرایط فعلی و کم و کاست های مورد نیاز برای دست یابی به آن پلن مثالی، آنقدر پیش رفتیم که بدون پروسه ی ازدواج خواهان داشتن طفلی بودیم که کف پایش بشود قوت غالبمان و از سک زدن انگشت هایش روزگارمان بگذرد
علی ای الحال تصمیماتی اخذ شد مبنی بر اینکه غلط های اضافه نکنیم و حرف موقوف نزنیم چون به یقین مقولاتی که در بالا مطرح شد آن قدر از دهن ما اضافی است که گلوگیری برای کسری از ثانیه اش محسوب می شود
خلاصه پس از سیر در همه عوالم فوق خبر بارداری یکی از دوستانم را خواندم
از همان وقت تا حالا کم مانده دستم را روی شکمم بگذارم تا صدای ضربان قلبش را بشنوم . . .
آنقدر هیجان دارم که کم مانده سرجایم بالا و پایین بپرم
و آنقدر خوشحالم که انگار برای خودم این اتفاق افتاده باشد . . .
حالا هی به همه ی جزییات آمدن و بودن و خواستنش فکر میکنم و دلم قنج میزند و رسما دهنم آب می افتد برای بو کردنش
آنقدر که نمی توانم اشتیاقم را برای نوشتن و تصور کردن و خیالش ندید بگیرم
پ.ن:
بعد از خواهر توت فرنگی روی خامه این دومین خبر بارداری ای است که در وبلاگ می خوانم. خواندن خبر اولش آدم را میگیرد بعد ته دلت به وبلاگ فحش می دهی که چرا این شکلی؟!!! مثل این که یک ادرس در یک وبلاگ بخوانی و تهش هم پی نوشت زده باشند حالا همین آدرس را همین امشب بیایید چون عروسی مان آنجاست . . .
چقدر فکر کرده بودم غیبت آیدا بی دلیل نیست.
چقدر فکر کرده بودم نکند چیزی شده باشد
چقدر روزهایی که رابطه شان بد شده بود، من دلم تالاپ تولوپ میکرد
چقدر ممنونم که لینک را گذاشتی
صبح چک کردم دیدم باز هم ننوشته
وای پلاله
فکر کن.... بچه ی آیدا... بچه ی آقای خونه.... چقدر خوردنی میتونه باشه....
اوهوم




فکر کن
حتا فکرشم کیف میده
:))))))
جالبه برام حتی شما علیزغم این مشکلات و تجارب سختی که داشتید باز معتقدید انسان به دنیا بیاید حتی در این کشور مزخرف
واقعا کودکان که دنیا هم نمی امدند چیزی از دست نمیدادند قربانی خودخواهی والدین برای ارضای حس والدی خود هستند
در این دنیای بی قاعده که کلی ژن بیمار از اجداد ممکنه به کودک منتقل بشه بعد تازه ایا پدر مادر صلاحیت اخلاقی روانی و مالی برای پرورش اون دارند و بعد هم حوادث تصادفی و غیر تصادفی محتمل و .....
خوشبختانه من هر چند زیاد درد کشیدم ولی فهمیدم دنیا نباید امد و اورد
والا آقای مهدی دنیا خودش به خودی خود نازیبایی ها و زشتی های فراوونی داره که هر لحظه به چشم آم میان
این مقوله که شما میگی کلا باید درشو بست به نظرم زیباترین قسمت دنیا و آفرینشه
جایی که یک انسان به وجود میاد . . .
خودخواسته یا اتفاقی
اتفاقیه که ظریف و زیبا و شیرینه
این الان تبریک بود یا زخم زبون؟
؟ متوجه منظورتون نمیشم
اگه منظورتون پی نوشته علت نوشتنش این بود که شنیدن یه خبر دست اول ار زبون کسی حلاوت و شیرینی دیگه ای داره
کلی بوس و بغل و احساسات این چونینی..
خوش بحال آیدا،واقعا حس نابیه،یه بار تجربش کردم هرچند با غم و اندوه به سر رسید.ایشالله خدا این حس مادر شدنو به همه زنها بده
موفق باشی هلی خانوم
مبارک باشه عزیزم


مبارک دوستت باشه و ایکاش میشد بی فرآیند ازدواج ، بدون اجبار برای ازدواج حسش کرد.
فقط ازدواج نیست عزیزم
وجود همچون موجودی نیازمند بودن همراه زندگیته
تنهایی نمیشه