ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
بالاخره که یک روز نقاب ها می افتاد،روزی که همه ی دو پهلوهای فکرت جملگی یک پهلو میشوند. یک پهلوی تیغ!
لبه ی تیز و برانی که تنها میبرد و رد و جراحت و زخم بر جای می گذارد،لبه ی تیز واقعیت
واقعیتی که تنها و تنها در میان امیال و افکار یک نفر، رها، می توانند زنده بمانند و نه عالم واقع
بالاخره همه ی سوال هایت یک جا جواب میوشند
یک جواب کوبنده که مشت می شوند و می خوردند توی دهانت و دندان های پیشینت را خرد می کنند و مجبوری مثل خرده شکلات تفشان کنی بیرون
همه ی دروغ ها می توانند راست باشند، وقتی قلمرو فرمانراوییشان ذهن متورم و ملتهب کسی باشد که دلش می خواهد رنگ روز ها و زندگیش طور دیگری باشد
پر از سراشیبی و فراز و نشیب و ادعاهایی که انقدر بزرگ است که نتوان از کنارشان حتی به سادگی عبور کرد چه برسد به اینکه تبعات آن ادعا را ندید گرفت! وقتی طناب دار هم آویختنی میشود در چهارپایه ی لغزان افکار و تصورات یک ادم
پُرم
انقدر پر که نمی دانم چرا و چگونه و برای چه کسی می نویسم.آنقدر پر که نمی توانم کلمات را لگام بزنم به جاری نشدن و سکوت کنم و دم بر نیاورم، نمیدانم چرا می نویسم شاید برای خودم و شاید برای ثبت در خاطراتم و شاید هم برای شنیدن شماتت و طعنه های جماعت طعنه زنی که یک آن در هیچ موقعیتی کوتاهی نمی کنند از ارایه ی تیغ های تیز در زخم های جان فرسا! شاید هم برای اینکه خودم را دلداری بدهم که خوشحال باش که حکمتی بوده که حالا تمام شد که هیچ چیز جدی نشده بود و خبری هم نبوده و از این مزخرفات مشابه، گرچه هیچ احساسی مبنی بر نیاز به دلداری ندارم که هیچ از هر گونه احساس مشابهش هم به شدت گریزانم!
اوهوم !
خیلی تابلو ا! خیلی باید احمق باشی که این ها را بنویسی و آخرش بگویی فقط یکم حالم خوش نیست . . .
درست حدس زدید! من با آقای به اصطلاح دوست پسر به هم زدم! کات کردیم خیر سرمان!
رابطه ای که هیچ وقت و هیچ وقت دلم آنقدر از بودن و ماندنی بودنش قرص نشد که اینجا بنویسم حالا اما تمام شدنش را به قطع و یقین می دانم و حتا دارم می نویسمش!
انگار خیالم راحت شده باشد که تکلیفم را می دانم که بالاخره آخر قصه ی دو پهلوهای پی در پی به جایی رسید که اگر چه میبرد اما تکلیفت را می دانی که حقیقت کدام است! مثل داستانی که با اشتیاق تا آخرش را خوانده ایو دوستش داری و اگر چه درد آور اما واقعیت تلخ آخز قصه تشویش و اصظرابت را فرو می نشاند، هم درد دارد و هم ارامش! مثل بیمار محتضری که مدت ها در کما بوده و درد کشیده و خالا به یکباره همه ی امیدها واهی میشوند و تمام!
خانوم مشاور نازنین می گوید، عزیزم از این به بعد بیشتر دقت کن و چشم هایت را باز کن، نمی داند چند ده بار نه چند صد بار اینجا به بدبینی محکوم شده ام که بد بینم !
خلاصه که رویم نشد ادب و احترام را کنار بگذارم و بپرم تو بغل خانوم مشاور و خودم را فرو کنم زیر بالهایش مثله جوجه های زرد چند روزه ای که خودشان را فرو می کنند لای پرهای مرغ مادر و بنالم و زر زر کنم و زار بزنم و نمناک کنم خودم را و جانم را
که بگویم تازه چند روز بود که حال و هوایم بهتر شده بود و کتاب زبان دستم گرفته بودم و فیلم می دیدم و دنبال کلاس رفتن بودم و این جا و آن جا آگهی داده بودم برای کار پروژه ای و داشتم فکر میکردم روزها دارند مهربان تر می شوند . . .
وقتی دفتر دفتر شعر نوشتم و کسی نخواند
کسی شعر عاشقانه ی مرا ندید
که ندید بیت های سرخوشی ام را لای ترانه ی موهایم که دارد بلند می شوند تا بشوم یک زن مو دراز
کسی ندید غزل غزل باور هایم را که ایستادم همچون سدی در برابر طوفان و سیلی که توامان می بارید و می بارید و من باور کرده بودم . . . باور کرده بودم و برای همه ی جک های بی مزه از ته دلم خندیده بودم
کسی ندید دلهره ی انتظارم را
کسی ندید تلاشم را
من سکوت کردم و حتا از این سکوت هم سو برداشت شد
آه خانوم مشاور
کاش می توانستم سرم را بگدازم روی میز و با ترکیب اشک و تار مو نقش کلمه بزنم که بدانی و بدانی
مشاور میگوید من ادامه ی این رابطه را توصیه نمی کنم!
زبانم گره خورده و کلمه ها غیز از آن چیزهایی است که می خواهم بگویم
زبان مشترکی نیست
این کاسه ی کوچک سفالین از ابتدا ته نداشت
نه
تو گویی گلدانی بوده که تهش سوراخ است و من با تصور اینکه لیوان باشد دانه دانه اشک هایم را پس انداز کردم داخلش و حالا میبینم که خالی مانده و گلدان به اقتضای گلدان بودنش دانه ها را از شکاف عمیقش به باد داده
گلدان من از اول خالی بود و هیچ وقت هم قصد پر شدن که چه عرض کنم حتی توان پر شدن را هم نداشت . . .
نمی دانم
شاید این پست را پاک کردم
اما هیچ وقت خاطره ی امروز از ذهنم و دلم پاک نخواهد شد
به خانوم مشاور می گویم حق با شماست و همه چیز را یکسره می کنم
فردا حتما تماس می گیرم و می گویم که همه چیز تمام شد تا خیالش راحت شود
شاید روزی تجربه کنی، اما اونی که خودش هست از اول معلومه که خودشه، فقط "یکیه" که اون احساس و اعتمادی که تو همون لحظههای اول باید شکل بگیره رو میتونه بوجود بیاره. به هر شخصی که سر راحت قرار میگیره فرصت بده اما زمان این فرصت نباید از زمان تصمیم گیری تو بیشتر بشه. ببین بذار راحت حرف بزنم، واسه تنهایی یا نیاز به یک رابطه، وارد مرحلهای نشو که واسه تموم شدنش احتیاج به "کات" شدن هست.تو خیلی باهوش تر از اونی که نفهمی داری به خودت امید واهی میدی. یا ایمان داری که اینبار باید خود همون که باید بیاد، میاد، یا میخوای وارد یک ارتباط شی فقط به امید اینکه طرف خودش از آب در بیاد.دوست من ، تو اونقدر حس باهوشی داری که تو ۲ ساعت اولی بفهمی طرفت به درد میخوره یا نه. اگر سیگنالی که باید بگیری رو نگرفتی ، خودت رو گول نزن که باید بهش فرصت بدم تا ببینم اون مرد آرزوهام هست یا نه. از حرف بقیه هم در رابطه با سرسخت بودن نترس، باید سرسخت بود تا کسی رو به دست اورد که تو سرسختیها باهات بمونه.
...
"احتمال گریستن ما بسیار است"
یه هنری هست که مجبوریم یادش بگیریم و اون اینه که از ته دل وبا تمام وجود دل بدیم و در عین حال دائم در نظر داشته باشیم که ممکنه به هیچ جا نرسه و دوباره علی بمونه و حوضش!هیچ چاره ای غیر از این نیست.باید یاد بگیریم چطوری مواظب خودمون باشیم.سخته ولی شدنیه.یه راهش اینه که اطلاعاتمون رو زیاد کنیم با کتاب خوندن.یا از راه اینترنت.مثلا اینترنت خیلی کمک میکنه که بفهمیم میلیونها آدم تو دنیا همین مشکلو دارن وقتی بدونیم تنها نیستیم قویتر میشیم این اثر درمانی داره.میفهمیم اگه غمگین شدیم یه جای کارمون(فکرمون)مشکل داره و باید درستش کنیم.
غصه ام گرفت. هیچی هم نمی تونم بگم...
کاش هیچ رابطه ای تهش چون گلدانی سوراخ نبود. کاش
متاسفم.چی می شه کفت آخه
می فهمم
خوب می فهمم
متاسفم
غصه نخور دیگه پرنیان
بازچه کسی دل پرنیان عزیز مرا شکسته است که الهی دل و دست اش بشکند ؟برایت چه بنویسم بنویسم میفهمم ..بنویسم درد دارد اما این درد حاد از دردهای مزمن بعدی بهتر است؟بیا از این فضای دور سرت را بگذار روی شانه من انگار من مادرت پرنیان جان..قربان معرفت و قدرت و شجاعت تو دختر بروم..تا کی این روزگار آن روی نیمه گم شده ای خودش را نشانت بدهد..
گلدانت پر می شود و تو سرمست از بوی بهار
شعرهای عاشقانه ات را می خوانیم
مطمئنم
مطمئنم
پروانه جونم چقدر حالت بده عزیزم. کاری ازم برمیاد؟
ممنون دوستم . . . . خوب میشم . . . حتما
حتما خوب میشم . . . .
کامنت یک خطی و نه کلمه ایت بغضم را شکوند و حلقه ی اشک را که گم شده بود پیدا کرد که جاری بشه تو چشای خشک و کویریم
یادم اومد که حالم بده
و دوستایی دارم که برای خوب شدنم میپرسن که چه کار کنم که حالت خوب بشه . . .
من فقط آغوش لازم دارم
و کلماتی که بتراشه و بریزه بیرون همه ی انبان اشک های رسوب شده ی لعنتی را
مگه تو مارگزیده نیستی؟ آدم عاقل از یه سوراخ چندبار گزیده میشه؟
اینها نه شماتت هست نه بازجویی نه سرکوفت.
مردها را بعنوان تکیه گاه نباید خواست همونطوری که مردها به ما زنها نگاه میکنن باید بهشون نگاه کینم که وقتی رفتن غممون نباشه که هیچ خوشحال هم باشیم از رفتنشون.
تو رابطه دنبال هدف ! نباش که اگ هبه هدف نرسیدی اینجور بال و پر شکسته نشی
من بال و پر شکسته نیسم
مردها را هم تکیه گاه نکردم
نگاهم اما طوری که پیشنهاد میدی نیست و نمیتونه هم باشه!
:(
من فقط یه پست نوشتم و شما هم نیازی نیست که با فرمول خودت راه حل بدی
گاهی فقط نوشتن و گفتن نیاز ادمه
همین
یک جواب کوبنده با طعم شکلات!؟
یهو می آوری و می نشانی ام میان این همه سر درگمی.
چی بگم دوستم! ناراحت غصه داریت هستم اما اگر قرار بوده تا بیشتر در رابطه ای بمونی که بشکنت! بهتر که تمام شد....
اما همیشه هست ... همین همسرهای ما! اگر عقد و مهریه ای در کار نبود بارها و بارها مثل هزاران دوست پسر پسمان میزدند!
متاسفم ..
قضاوت نمیکنم یا سرزنش ...
متعجبم اما .. تو مگر مارگزیده نیستی ؟
قاعدتا باید از هر ریسمانی میترسیدی
کاش یا رب آشنایی ها نبود
یا به دنبالش جدایی ها نبود
دوست خوبم اگه ته ته گلدون بسته هم باشه زنها به اون بذر می رسن که یا ریشه نزده میگنده یا اینقدر ریشه ها قوی میشن و بزرگ که گلدون رو میشکنه ! دوستم دوست داشتم یه بغل آرامش پیدا کنی
hale badet ro dark mikonam,
azizam be khodet feshar nayar, har cheghadr delet khast bya inja benevis, hamin 4 ta harf az doostat ham mitoone komak kone ke yekam halet behtar she.
age Tehran boodam, doost dashtam berim biroon harf bezanim o ashk o ghadam o chay garm...
movazebe khodet bash
"in niz bogzarad"
زنده باشی
پرنیان عزیزم میفهمم که چقدر غمگیمی و چرا.کاری هم از دستم ساخته نیست.فقط از خدا میخوام که خیلی زود احساس و عشق و آرامشی رو که الان من دارم تو هم به دست بیاری.یه عشق واقعی و همیشگی.آمین
lthanks
مارگزیده جان گفتم حرفم نه شماتته نه سرکوفت غصه دار میشم وقتی میبینم دوستام بواسطه این جور مسائل غصه دارن
میدونم گاهی آدم دلش میخواد فقط حرف بزنه و طرف فقط گوش بده اما من نتونستم حرف نزنم.
معذرت میخوام اگه تصور کردی به شیوه خودم فرمول ارائه کردم
:(
ممنون بابت نگرانی و همدلیت
مگه دوست پسر داشتی چه جراتی بابا ایول
به هیچ مردی دل نبند همشون یکین
فیلم زمانه رو ببین کانال سه یکربع به نه
پری جانم..لعنت به دنیایی که زمینوخونئوماشینش که گرونه هیچ..قحطی شونه های امن و آرومه توش... اما غصه نخورعزیزم..حیفن اشکای تو..
ممنون سارا جان
چهار شنبه هفته قبل دلشکسته از بودن و نبودن کسی که باید می بود و نبود پیاده رو ولیعصر رو گرفته بودم و بیقرار میرفتم پایین...
اشک بی امان میرخت انگار ماموریت داشت اتشی رو خاموش کنه...
همه ی عابرین از کنارم رد میشدند نه من به اونها نگاه میکردم و نه اونها به من...
یه زن جوراب فروش توی صورتم نگاه کرد و گفت گریه میکنی؟؟؟ چرا؟؟؟
با شنیدن این جمله منفجر شدم با صدای بلند زار میزدم اما دریغ از اینکه یک ذره دلم خالی بشه
بمیرم برای دلت عزیزم . . .
اشک های بی پناهی ان این اشکا
عزیزم من مدتهاست دنبال یه مشاور خوبم که نه منو و نه هیچ کدوم از دوست هامو و البته خانواده مؤ نشناسه که راحت حرف مؤ بزنم و کمکم کنه، خیلی درخواست زیادی میشه اگه بخوام آدرس مشاورتو به من بدی؟ خیلی مستاصل هستم واقعا
من پیش خانوم ابوکاظمی میرم
نبش حسینه ارشاد
به نظرم کسی که احمقه مشاورته نه تو
چون ادمها اشتباه میکنند
هیچ مشاوری حق نداره این طوری مراجع رو تحقیر کنه
؟
امیدوارم روزای بهتری انتظارتو بکشن.
سلام پرنیان عزیزم
کاش میتونستم کاری برات انجام بدم تا حالا بهتر بشه
چطور بعضی دوستان نوشتن "باید از ریسمان سیاه و سفید بترسی؟"
آیا کسی که یکبار مسمومیت غذایی گرفته، دیگه هرگز غذا نمیخوره؟
نمیخوام دلداریت بدم.اساسا دلداری ای وجود نداره اینجور مواقع.
فقط خواستم بگم که هستیم..
میخوونیمت..
و متاسفم که گوشها و دستهامون کیلومترها ازت دوره...
اگر چه چشمهامون همیشه میخونتت...
ممنون سمیه جانم
:)
:( نمیدونم چطوری میتونم دلداریت بدم
ممنون عزیزم
doostammm, vaghan darket mikoonam , ma doostayeh majazit kenaretim,va hatman behtarinha barat pish miyad
ممنون عزیزم
می گذره دوستم........سخته اما می گذره.....اما.......منم به فکرتم............
:)
اصلا بحث این حرفا نیست
آدم دلش میخواد زن باشه و زنانگی کنه.
شیک بپوشه منتظر باشه تا بیان دنبالش و ببرنش جاهای خوب خوب
دوست داره دستشو حلقه کنه تو دستای اون مرد تا حس کنه زنه و کیف کنه.
دوست داری نگات کنه و ازت تعریف کنه .وای که چه حس خوبیه انگار یکی با قلمو یه عالمه رنگای خوب به زندگیت میزنه
هی نوشتم
هی پاک کردم
خیلی چیزها اومد توی ذهنم اومد ٫روی انگشتام اما ننوشتم
نمیدونم
به خودم اجازه ی قضاوت نمیدم
من چیزی از گذشته ی تو نمیدونم
چیزی از خوشی ها و ناخوشی هایی که بر تو گذشته نمیدونم
چطور میتونم حرفی بزنم
اما میدونم که همه مثل هم نیستن
درسته که یکسری ویژگیهای مشترک بین مردها و بین زنها هست و این طبیعیه
اما نمیشه همه رو با یک چوب زد
پری جان
نمیدونم چه مدته که در این رابطه بودی میدونم که حالت خوب نیست عزیزم
اما باور کن
از منی که یکسال و نیمه توی بیراهه رفتم بشنو
تا طلسم یک رابطه ی غلط نگرفتت رهاش کن
درد داره سخته میدونم میدونم
اما زمان مرهمش میشه مطمئن باش
حتی درد و سوزش کاری ترین زخمها رو هم زمان خوب میکنه
جاش میمونه اما دیگه از درد و سوزش ابتدا خبری نیست
وقتی یک مدتی گذشت و تو به پشت سرت نگاه کردی اون لحظه ست که میفهمی چقدر خوب شد که زود به پایان رسید
خودت رو به جبر زمان بسپر
من ایمان دارم به قسمت
یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایان است.
سخته .اما اون خوب یه روزی پیدا میشه....تا اون موقع بی خیال گربه!
این هم بگذرد
حکایت اون عکس مرغ و جوجه پس برای این بود