پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم

گاهی روزانه نوشت

دیروز صبح رفتم قسط های بانک ملی و کشاورزی را بدهم.

یک سال از بازپرداخت قسط های بانک ملی گذشته و باید دفترچه ی واریزی قسط را عوض میکردم، بماند که تا ته دنیا برای تعویض دفترچه رفتم و در عین ناباوری شاهد یکسان شدن بانک مربوطه با خاک بودم و یک آدرس چپ اندر قیچی دیگر که مال یک ناکجا آباد دیگر که باید می رفتم و کشف و خنثی میکردم آدرس بانک جدید را از بانک سرکوچه بغلی گرفتم که پیدا کردن  آن یکی هم ،نیازمند کلی وقت بود و حوصله که من در قفای هر دو روانه ام این روزها!

رفتم نزدیک ترین شعبه ی بانک ملی به محل کارم و پس از توضیح دادن شرایط ، رحم نموده و بنده نوازی کردند و دو فقره دفترچه ی خام در اختیارمان نهادند، خوب دقیقا در همان زمان بود که سوال بزرگ بشریت از نظر من این بود که خوب چرا از همون اول اینو ندادید!!! که من تا ته دنیا نرم؟

خلاصه که با دفترچه های تازه رفتیم قسط آخر دفترچه ی قبلی را بدهیم که متصدی بانک ناگهان ابرو در هم کشید و همچون ابری که آماده ی باریدن می شود برای اهدای خبر خوش به ما آماده شدند.

و بدین سان دو برابر مبلغی که همیشه برای دادن قسط کنار می گذاشتیم را پرداخت کردیم تا تازه کارمزد سالانه وام را پرداخت کرده باشیم و حسابمان باز شود که بتوانیم قسط بعدی را پرداخت کنیم.

خلاصه اینکه تتمه ی ته جیب هایمان را هم تکاندیم میلغ مزبور را پرداختیم و با دماغ و سایر اعضای سوخته مان و صد البته قسط های واریز نشده برگشتیم سر جای اول!

این اتفاقات این شکلی، این روزها برایم زیاد می افتند! 

یکهویی از جایی که خیالش را نمی کنی یک خرج تپل می افتد تو کاسه ات! در راستای تمام و کمال کردن عیش امروز مدیر ساختمان سرپرستی و ولایت دو فقره فیش گاز و آب را به اینجانب واگذار کرده تا در شرایط فقدان حضور دو واحد دیگر به تناسب نصف نصف فیش ها را پرداخت کنم!

فیش گاز صد و هفت هشت تومن آمده، آب زیاد نیست، البته آن قدر هستند که قایله ی ته مانده ی پس انداز نداشته ی من را در بیاورند و خیالشان راحت شود که مبادا چیزی ته جیب  مایه ی ناآرامی شپش ها برای پشتک زدن شوند!

خلاصه اینکه هی استرس پشت استرس و حجم فکر و خیال بشود  و نشود و  . . . روی مخم سوار میشوند و خیال می کنم الان است که بترکد! 

چند وقت پیش برای پرداخت یک فقره بدهی مجبور شدم حلقه ی بازمانده از ازدواج ناکاممان را بفروشم و تازه آن وقت بود که حلقه را که  نزد حاج آقا به امانت بود باز پس ستاندیم تا به زخمی بزنیم و حاج آقا هم وقتی فهمید میخواهیم حلقه را بفروشیم گفت قیمت بگیر تا خودم بخرم و احتمال اینکه حلقه ی نامبرده بر دستان خاج خانوم دیده شود بدجوری آتش به جانمان زد و به علاوه باعث شد خیلی فکر و خیال ها که ادم میکند که وقتی به جایی برسی که نیاز به کمک داری هستند کسانی از جمله بابا جانت که حمایتت کنند و در همچین شرایطی ثابت می کنند نخییییر! زرشک!!!!

ادم کم می آورد خوب، آدمم دیگر! 

آهن که نیستم!

:(

این طوری شد که به جد مصّر شدم تا با یک فقره خواستگار که از رفقای شوهر خواهرمان هم بود تیریپ جدی برداریم!

خوب از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان ما اصلا با این آقا حال نمی کردیم، یعنی کلا سیگنال هایمان از نوع پالس مختلف بود و دوره تناوبیمان در هیچ شعاعی نمی توانست جور در بیاید الا در زمینه ی مادیات که ایشان دست به جیب و خرج کن و اهل بریز و بپاش بودند و یحتمل می توانست در این زمینه تکیه گاه مناسبی برای روزهای پر خرجی باشد که مثل تیر غیب از در و دیورا برایت هزینه های ناگهانی و تصادفی می رسد و می توانست آرامشی هر چند کاذب را حکفرما کند.

باز هم می گویم خوب آدمم دیگر! 

آدم کم می آورد! 

و برای خلاص شدن از گیر و گرفتاری هایش به خیلی راه ها فکر میکند و شاید آن راه ها راه های مناسبی هم نباشند.

خلاصه اینکه یک ماهی ما با هم رفتیم و امدیم و هی رستوران های شیک و هی غذاهای گران و هی مرکز خریدهای شیک و هی ددر دودور و این ها  . . . 

فرمول زندگی کردن "مال خودت باش"،خیلی فرمول همه گیری است!!!

 این روزها خیلی  بیشتر از خیلی ها را می شناسم که یک همسر متمول نه همچین خوب دارند و برای خودشان و با دنیای خودشان زندگی می کنند و تنها دنیای مشترشکان با هم دو خط نه دو جمله نه دو کلمه است که وقت صبحانه یا شام به سوی هم پرت می کنند و هیچ فضا و دنیای مشترکی که بینشان به اشتراک گذاشته شود نیست و هر کسی برای خودش سیستم و کانال خودش را دارد و کاری هم به کار هم ندارند یعنی در واقع هر کس برای خودش تنهایی ، در خانه ی دو نفریشان زندگی می کند! فقط در همزیستی مسالمت آمیز یکی از پول آن یکی و دیگری از وجود این یکی بهرمند میشوند!

خلاصه اینکه فرمول بالا جواب می دهد اما فقط برای یک مدت محدود و بعدش دیگر نمی توانی تحمل کنی کسی را که با بودنش تنها تری!

این چنین بود که عطای مادیات آن هم از نوع سیگنال ناخوانایش  را زدیم و بی خیال تشکیل همچین زندگی مشترکی که اساسش بر پایه ی تنهایی باشد را شدیم!

هیچی 

همین دیگه 

نوشتنم میومد نوشتم  . . .

:)


و این منم همون مارگزیده ی قبلی، در ابتدای فصلی سرد 

نظرات 35 + ارسال نظر
goli جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 19:54

عزیزم کار خوبی کردی نوشتی...من هم خیلی از موقع ها واسع خودم مینویسم که یادم بمونه تو روزهای بی کسی ، کسی کمکم نکرد. الان روزگار من بهتر از تو نیست، اون هم تو مملکت غریب!!!

امروز صبح قبض ها را دادم، قسط ها را دادم، دیدم واسع اجاره خونه پول کم میارم، ته جیبم هم هیچی نیست!!!

باور کن تمام شب ها ۱ تیکه نون با یک تخم مرغ میخورم اما نمیدونم چرا هئی بازم پول کم میارم!

"مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست که ترک بردارد, مثل فولاد شده است چینی نازک تنهایی من..."

هی وای من . . . . خیلی سخته می دونم

یک خاموش روشن شده.. جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:05

می دونی شجاعتت برای من ستودنی است.. منی که همچین شجاعتی نداشتم.. منی که چون شجاعت نداشتم موندم که مادر باشم.. موندم و مادر شدم و در تعارض «ماندن در زندگی بدون عشق» و «نماندن در زندگی بدون عشق» اولی را انخاب کردم وقتی فهمیدم خانواده اصلا پشتم نیستن و بچم حسابی ضربه می خوره از نبود من..
احساس می کنم کاملا تو همون شرایطی ام که توصیف کردی.. طرف از جشمت افتاده و تازه پولی هم نداره در حال حاضر که سرت با اون گرم باشه.. اینجوری میشه که روزهای تعطیلی که جایی برای رفتن نیست جهنم میشه برات..
منم حرفم میومد که نوشتت به حرف آوردم :)
قوی باش.. قوی..

امون از این حرف اومدنا . . .
موفق باشی دوستم

مسافر جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:05 http://NOTSOFAR.BLOGFA.COM

سلام مار گزیده جان... کمی زود است برای تجدید فراش بذار زخمهای قبلی خوب شود بعد. نگو که نفست از جای گرم می اید چون لحظه هایت را تجربه کرده ام.

خدیجه زائر جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:30 http://480209.persianblog.ir

:( جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:39

adam tanha tanhast che fargh mikone donafare ya yenafare ! behtare hade aghal moshkelatesh kam bashe! injory hadaghal aghal faghat be tanhaeesh fekr mikone va ye rahy baray roshd shakhsiyatish vali vaghty pol nabashe va hezar moshkel dige ham bashe adam ham tanhast ham jaee baray roshd barash nemimone chon bayad faghat be fekr niyaz hay avaliyash bashe!

این که میشه اول حرم مازلو
بعد از رفع نیاز هاش باز هم ناکام میمونه

مشتاق جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:19

ان شاالله به زودی یکی میاد که هم تمام و کمال از تنهایی درت میاره و هم دغدغه های مالیت رو حل

مصصصبر جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:42

عزیز دل
وقتی مینویسی هم ناراحت میشوم از این اوضاع هم خوشحال میشوم که این دردها فقط منحصر به من نیست انگار ادم شریک جرم ژیدا میکنه غصه اش سبکتر میشه

سلام هم بند

بهزاد جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:59 http://Pandari.blogfa.com

پس بوگو نبودی دردر تشریف داشتی!

پری گل جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 23:44

مغز من منطقیه
دو دوتا چهارتا می کنه
دوس داره همه چی قاعده مند باشه
نگران بود. به آخرای متن که می رسید، داشت حساب می کرد اینکه زندگی نمیشه! شما لیاقت خیلی بهتراش رو داری.
اما همون موقع هم می دونستم، اگر ته نوشته، گفته باشین با طرف پولدار به توافق رسیدین، نهایتا کامنت خوشبخت بشین ایشالا میذاشتم
زندگی سخته
تنهایی سخت تر
قواعد عوض شدن

اما هنوزم جاش هست که بگم شما لیاقت بهترین زندگی ممکن رو دارین (چه ازدواج کنید، چه به سبک دیگه ای بخواین زندگی کنید)
مث هر کس دیگه ای
فقط باید کمی صبر کرد

اینا رو به خودمم گفتم

قربون شما برم پری خانوم گل

کتونی شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:02 http://www.katoonijoon.blogfa.com

پرنیان عزیز...هنوز کم نیاوردی،فقط حرفش را زدی عزیزم.باباجان را راست گفتی،هرکس جای تو بود کم میاورد.خدا عمرشان بدهد.می‌دانی؟شرایط شما را بخوبی متوجه نمی‌شوند.نگذار به حساب نامهربانی‌شان.خوب کردی با اون آقا ادامه ندادی.نمی‌دانی اینجور تنهایی چقدر سخت است.

شما می دانید که درک نمی کند
اما من می دانم
می داند
نمیخواهد که درک کند
یعنی نمی گذارند که . . .
بی خیال

نوشین شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:29 http://nooshnameh.blogfa.com

جونت سلامت عزیزم

بابک شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:12

خوشمان آمد
آیکون تشویق نداری اینجا؟

نجوا شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:57

بسیار کارخووبی کردی عزیزم شک نکن

گلدونه شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:02 http://tondokhond.persianblog.ir/

با روحیه ای که ازت شناخته ام برام عجیب وبد بخوای این مدلی فکر و زندگی کنی.
چرا وقتی مشکل مالی داری از پدرت کمک نمی خوای؟

الان من ننوشتم از بابام آیا
یا شما نخوندید آیا

سپینود شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:35 http://ushti.blogfa.com

سلام پرنیان جان مرا را به خاطر دارید ؟ بنده قبلن ترها با اسم چکامه برایت گه گاهی کامنت می‌گذاشتم . الان بعد از مدتها بازهم پیدایت کردم . اجازه می‌دهی شما را درخانه مجازی تازه تاسیسم مهمان و به عبارتی لینک کنم ؟

لطف شماست
راحت باشید

نیاز شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:45 http://niaz87.blogfa.com/

زندگی من به دو دوره تقسیم میشه :
۱- دوره سختی و تنهایی و کم محبتی
۲- دوره ای پر از عشق و خوشی
همیشه توی دوره اول به خدا میگفتم که من این همه سختی رو دارم تحمل می کنم که در دوره بعدی خوش باشم و از عمری که به من دادی لذت ببرم پس منتظرم خدا جون!!
و در دوره دوم هر چند که سخت بود به عشق رسیدم!!
من همیشه از خدا طلبکار این دوره بودم و خدا نقدش کرد!!
پرنیانم از خدا خوشبختی رو بخواه!

چه کامنت خوبیه این کامنت . . . . یعنی دوره ی خوبی ها هم میاد دوستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
می خوام می خوام خیلی می خوام

حکایه شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:03 http://hekayeh.blogfa.com

قسط نوعی آتش به جان است

بانوی سپیدی شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:15 http://arezohayesepidam.persianblog.ir/

الهی بگردم دور تو و این روزهات بابات اصلاً برام قابل درک نیست!!!
ان شالله که خدا هر چه سریعتر یه آدم حسابی که جبران همه کمبودهای زندگی سابقت و این روزهات رو بکنه سر راهت بذاره و سیگنالتون هم به هم بخوره
از خودش بخواه همه چیز رو فقط از خودش بخواه من همیشه می گفتم از اونجایی که منتظرش نیستم برام برسون و خدا رو شکر این زندگیم و این روزهام خیلی بهترند برای تو هم سحر نزدیکه دل قوی دار عزیزم

نیلوفر شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 14:44

درک می کنم منم توی همین شرایطم... اما گمونم بی پولی بهتر از بودن با عوضیاس.

+

ستاره شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:03

خوب تو هم آدمی دیگه!
خوب کردی نوشتی
کاش حداقل بتونیم همراه های خوبی برات باشیم
این فصل سردی که روی زندگی هممون کم و بیش افتاده با هیچ چی سر نمی شه انگار
:(

....
\

بانوی اجاره ای شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:10 http://wf3.blogsky.com

پری آخر داستان همیشه تلخه امثال ما ام فوری می ریم سراغ صفحه ی آخر...

آخه می دونیم از اول تا آخرش تلخیه و بس . . .

ثمینه شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 16:04

خوب کردی نوشتی عزیزم....

یک نفــــــــــــــــر شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 16:06 http://yekmohammad3.persianblog.ir/


خب خیلی خوب کاری کردی که قید همچین ازدواجی زدی.

منم دبلاگ نویسی رو رها کردم.
اما گاهی بی برکتی مال بخاطر چیزایی مثل خمس و اینها هم هست.
حساب خمسی داری؟

بی برکتی؟
شما یه نگاه به تورم و روز مردم بنداز حساب خمس میاد دستت

gholi شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 17:05

khahare golam , ba shenakhty ke in chand saleh azatoon daram va midoonim hame ke cheghadar khanoomeh khoob va talashgari hasti, ishalah hame chiz barat khoob misheh, be in fek koon ke in ham migozarar , va che ghoroor afarin ast ke khanoomi enghadar barayeh zendegiyash be tanhai talash mikoonad, barayat behtarin arezooharoo darim, rasty chera mojasameha va nagashihatoo barayeh foroosh nemizari. mitooni dar net rooshoon tabligh koon inam ye business hast digeh

امتحان کردم
جواب نداد

مجید شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:25

خیلی غمگین شدم.
باور دارم که از خیلی از مردها مردتری.
متاسفم که خیلی از مردم امروز شرایط شما رو دارن.

مروارید شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 21:08 http://pearlearing.blogfa.com/

مارگزیده خدا درشته.. درشت تر از تصورات ما:) درست میشه انشالله.. میدونی مستقیما به حاج آقا بگو پول می خوای.. بنظرم پدرت می خواسته بهت لطف کنه.. و مثلا صوری ازت بخره بعدا که دستت باز شد بهت بده.. ولی بهش بگو..هر چند که رویت رو زمین بندازه.

گفتم

استارم یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:52

چن وقتی نبودید انجا نگران بودم گفتم نظر بگذارم فکر نکنید نمیخانمتان

راستی سلام خوبید گزیده جان محترم
نمیدانم نصیحت کنم
هر چه دلت میخواهد بکن چه برای پول باشد که راحتی هم میاورد چه تنهایی که بی پولی هم دارد ددر دودور م ندارد
ارزوی خوشی برایتان .کاش در فیس مینگاشتید صفحه اب تاب میگرفت پر بارتر خواناننده بیشتر

:)

نیلوفر یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:23 http://wlootoos.blogfa.com/

میدونم اگه بنویسم میفههمت درکت میکنم حست میکنم اونم با تک تک سلولهای بدنم ، حرف کلیشه ای زدم
اما میگم پرنیان عزیز که:
میفههمت درکت میکنم حست میکنم اونم با تک تک سلولهای بدنم چون واقعا میفهممت از این جنس خرجهای پبش بینی نشده و فیشهایی که مثل اجل معلق سر میرسن تا تو با پوست و استخوونت درک کنی از طبقه آسیب پذیر بودن یعنی چی...
بازم میگم برو خدارو شکر کن دو نفر دیگه پیوستت نیستن ...
اینارو نمیگم که دپرستر شی میگم تا امیدوارشی که از تو بدتر هم هست
عمومیش نکن پری جان
به نظرت به عنوان یه بلاگر قدیمی تو این پست آخر احتیاج دارم

من خدا رو شکر می کنم نیلوفر جان
ممنون که تو هر کامنتتی یاآور می کنی

س یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:49

تا آخرش که می خواندم نگران بودم که نکند تن داده باشی... و آخرش رسما نفسی راحت کشیدم.
همین یکی دو سال پیش شرایط دوستی را از نزدیک دیدم که از "خستگی" بر آن شد تا احساس کند "عاشق" شده و با مردی زندگی شروع کرد که پیش بینی آخرش سخت نبود، و حالا در گیر و دار اینست که می تواند جدا شود؟

فرشته یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:54 http://dostkhane.blogfa.com

مارگزیده ی عزیز
چند ماهه که از همراه نامهربان زندگیم جدا شدم سالها زندگی بدون عشق رو تجربه کردم و حتی با وجود وحشت گذران زندگی با دوتا بچه حاضر نیستم چنین زندگی رو دوباره تجربه کنم

دختری از شمال یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:16

و همچنان عزیز دل مایی .... این نیز بگذرد گزیده جان

گلدونه یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:24 http://tondokhond.persianblog.ir/

چرا خوندم اما منظورم اینه که چرا مستقیم بهش نمیگی پول بده؟
وقتی میگی میخوام انگشترمو بفروشم اونم میگه میخرم!
یعتی داره.
هیچوقت تو این چیزا منتظر نباش طرف خودش دوزایش بیافته که تو پول لازمه تا اونجائیکه میشه ملت خودشونو میزنن به کوچه علی چپ حتی بعضی باباها

یک نفــــــــــــــــر یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:11 http://yekmohammad3.persianblog.ir/


همه ی گرفتاری های اجتماعی نتیجه بی اخلاقی ها و بی تقوایی های فردی هست. خمس فقط مال ادم های پولدار نیس. بلکه به ادم های فقیر هم ممکنه تعلق بگیره.

نازنین دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:17

واقعا ناراحت شدم از کمک نکردن آقا جانتان. چرا آخه؟ ولی در مورد ازدواج خیلی کار خوبی کردی که زود کاتش کردی رابطه ای که از اولش تنهایی باشه به هیچ دردی نمی خوره

یسنا پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:11

وام کوفتی لعنتی!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد