پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

قبل تر اسم وبلاگم مارگزیده بود و قبل ترش فولان و بهمان و اینا . . . اره من همون پروانه هستم

مهمونی

در راستای دورهمی های گاه و بیگاه پریروزها مهمان خانه زن بابای عزیز بودیم! آیدا، لاله، گولو، نشمیل و من من کله گنده! برای بار اول بود که نشمیل را میدیدم، اگر چه وبلاگش را تا حالا نخوانده بودم اما از آشنایی تا پسرخاله شدنمان کسری از ثانیه را می طلبید.

اما این مهمانی یک تفاوت داشت و آن این بود که پوران می گوید همه یک پست درباره اش بنویسند از زبان خودشان، که ما هم لبیک گفتیم.علی ای الحال، پوران و خانه اش در یک نگاه خریدارانه، یک قاچ از مجازی های ذهنم بودند که حقیقی شده  بودند ناغافل . . . شیرین و آبدار! خوردنی!

می دانستم که دوستمان میزبان فوق العاده خوبی است، دفعه ی قبل هم از همین دیس گرد فلزی تراش خورده لوبیا پلوی اعلایی خورده بودم که هنوز یادم هست.

سایر ملحقات و مخلفات را هم قلم می گیرم که مشغول ضمه ی لب و لوچه ی نمناک شما نشوم! شما فکر کنید که همچین زن بابایی مگر می شود که ترک ندهد مهمان را؟!

در خانه ی جدید زن بابا که بعد از مدت ها مرارت و جنگیدن حالا با نمره ی اعلا کسبش کرده بود، زیاد گشتم، خانه ای که مطمعن بودم برای هر جز اش از قبل در ذهن این زن چقدررر پیش فرض و فانتزی  موجود بوده، از گلدان ها و میز نهارخوری و کاشی های حمام توالت بگیر تا تلویزبون هایی که هر قسمت از خانه را تحت پوشش قرار داده بودند.

من اما عاشق مکعب های رنگی و گلدان های ریز کاکتوس توالت شدم، همچینین کتابخانه ی مفصلی که نمای حال را پررنگ میکرد، عاشق رنگ سبز با طراوت راحتی ای که خیلی شبیه حال خود خود صاحب خانه بود.

دو طرف راه ورودی به منزل آفتاب گردان کاشته شده که می شود تخمه های مخملی اش را توی خانه هم پیدا کرد.

خانه ی زن بابا یک حس باحالی دارد.

از یک طرف مثل خانه ی ادم بزرگ هاست که همه چیز سر جایش باشد و کاربرد و اولویت رعایت شده و از یک طرف مثل خانه ادم بزرگ ها نیست، خانه ادم های با ذوقی که برای دلشان کار می کنند. انگار یک ادم بزرگ اهلی باشد . . .


پشت پنجره ی آشپرخانه نه تا پیشی ملوس می چرخند که گاهی خودشان را میمالند به نرده ها تا صاحب خانه نگاهشان کند و برایشان غذا بریزد.

روی هره ی آشپزخانه گلدان های تزیینی کاکتوس و بن سای بافته هست.

روی ماکروفر یک جفت نمکدان است که مرا یاد نمک دان های عاشقم می اندازد.

روی دیوار یک ساعت گرد به سبک ساعت هایی که یک زمانی تو فیلم های قدیمی پاریسی می دیدم آویزان که هم از رویش ساعت است و هم از آن یکی رویش!

پیمانه ای پایه دار و بلند از دانه های ریز برنج روی اوپن آشپزخانه قرار گرفته که می گوید ادم های این خانه برنج را برکت می دانند و از آن طرف هم بوی برنج دودی در فضا پیچیده . . .

روی دیوار خانه عکس های ازدواج پسر ها هست و عکس پدر و مادر آقای همسر و همچینین تصویری که متعلق به عنفوان نوجوانی شان است.

زیر تلویزیون یک عکس دو نفره هست که پوران و آقای خانه دارند حرف می زنند و قشنگ معلوم است این آدم های بزرگتر جمع بوده اند که کوچکتر ها ازشان عکس گرفته اند و حالا دارند شادی درونیشان را با یک لایه بزرگواری به نمایش می گذارند، عکس فوق العاده خوشبختی است.

البته خنده دار است که شرح ماوقع را با شرح خانه یکی کنم اما این چیزهایی بود که در ذهنم برجسته می ماند و همیشه بلد است. 

این را هم محض خالی نبودن عریضه از خودش بگویم که پوران ممکن است گاهی وقت ها که حرف می زنی ساکت باشد و یک طوری نگاه کند که انگاری شاهد مکالمه به زبان غریبه است و خیال کنی که ممکن است اگر یک ساعت نه نیم ساعت زودتر برسی به مهمانی مجبوری در و دیوار را تماشا کنی اما با همان سکوت های طولانی اش هم می آید می نشیند پای پنجره ی دلت و به آوای گنگ و گمی که از تو می اید گوش می کند تا جایی که به غلط کردن می افتی که چرا متصور بوده ای نیم ساعت تنهایی با زن بابا ممکن جو سنگینی داشته باشد!


به لاله می گویم که چقدر از داشتن دوستانم احساس خوشبختی می کنم! خیلی خوب  . . . لاله می گوید که خیلی خوب است اما باید هر کسی حدش را بشناسد و . . . ولی قاطی حس مسخره و لحظه ای ام نمیشود، حسی که مثل آتشفشان ناگهان به غلیان در می آید و میپاچد تا ته دل آسمان را بسوزاند از گدازه هایش . . . 


 


پ.ن:

 1-ببینین من چقدر صبر کردم اول اینا بنویسن بعد من بنویسم. ننوشتن که!!!

2- یاد دختر معمولی و کفشدوزک هم بودم که الان  آن طرف کره زمین هستند اما به اندازه یک ادم اینجا ازشان برایمان خلاء حاکم بود! آنقدر که شب رفتم عکس های قدیمی خانه لاله را دیدم که هر دو هم بودند . . . :(

3- محض تا سه نشه باشی نشه

نظرات 45 + ارسال نظر
آیدا شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 http://1002shab.blogfa.com/

مگه هفت ماهه دنیا اومدی خب ظرف ها رو باید می شستم بعدش هم لباس رو تازه باید چند تا تلفن هم می زدم. والا


عسیسم چرا حالا عصبانی ای؟
باشه قبول

ستاره شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:35

برای آدم بی دوست مانده به غایت تنهایی چون من بسیار دلنشین بود. همیشه به شادی و مهمانی عزیزم.

دوستتان نصیب

ترنج... ام شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:51 http://www.toranjbanooo.blogfa.com

به معروف و کلیشه : روزهاتا ن پرتقالی باد !!!!

زنده باشید :)

نشمیل شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:05

یاد حرفت میافتم که من نشینم قارت قارت دیوار رو ببینم


عزیزم این از خصوصایت اخلاقی هنرمند هاس :حسی که مثل آتشفشان ناگهان به غلیان در می آید و
حس زیبا و نابی داشتی و چقدر قشنگ نوشتی اینقدر که هر بار بخونم انگار دوباره رفتم خونه پوران جون
دلم تنگ شده واسه اون روز
مخصوصا واسه اون تخمه خوردن تو تخمه های مخملی که فقط چشمهای تیز بین یک هنرمند میتونست تشخصیش بده

خانوم ما قربون شما بریم اینقدر از ما تعریف کردین
:)))))
ممنون

فرناز شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:07 http://dailyevents.blogfa.com

پری جون مثل همه پستات عالی بود. طوری توصیف کردی که یه لحظه فکر کردم روی اون راحتی سبز نشستم و دارم به حرفاتون گوش میدم

چرا فقط گوش میدی
یه چیزی بگو فرناز جون
چرا ساکت نشستی

اسکارلت شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:15 http://TANHA58.PERSIANBLOG.IR

چه حس قشنگی داد توصیفت.. خیلی دوست دارم ژوران و لاله و خودت رو یه روزی ببینم انشاله قسمت بشه. تا حالا فقط تونستم آژو رو ببینم

:)
مایه ی افتخاره

گلدونه شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:48 http://tondokhond.persianblog.ir/

فک کردم خونه پدرت رفته بودی. میخواستم بگم حالا چرا میگی مهمان خانه زن بابا؟ نمیگی خانه بابا؟!

یادم رفته بود اون قسمت وجه شبه . . .

ستاره شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:48

سلام.من لینکتون کردم.خاستیدسری بمن بزنید

ادرس ایمیل گذاشتید :)

مهناز شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:59

چرا هیشکدومتون عکسی نگرفتید که ما ببینیم؟
جای من خالی

چرا اتفاقا پسرک لاله کلی عکس گرفت
اما خوب عکساش مورد منکراتی داشت همه
:)))

صوری شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 14:02

دوستیهاتون پایدار مهربونم

زنده باشی صوری جون

یسنا شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 14:44 http://razhaieman.blogfa.com

همیشه به دورهمی و شادی پری عزیزم.
من به نشمیل نتونستم کامنت بدم اما از اینجا بگم بهش که این پری کاملا از نوشته های دلچسبش مشخصه که چقدر خوش صحبت و شوخ طبع و به قول معروف باحاله.
در مورد پوران جان و توصیفات زنده و ملموس پری جان بگم که خونه خارجی تون با آفتابگردوناش تو حلقم!!

ممنون یسنا جون
:)

فرشته شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 15:07 http://dostkhane.blogfa.com

چقدر قشنگ نوشتی خانوم
خب من هم دوست داشتم پیش شما باشم...
چقدر قشنگ توصیف میکنی
من اصلا فکر نمیکردم پوران جون کم حرف و ساکت باشه

نهههههههههههههههههه
پوران اصلا کم حرف نیست
نوشتم گاهی!!!
فقط گاهی

نوا شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 15:14 http://navaomom.persiablog.ir

شمادوستان زن بابا چه هدفی دارینمیخواین دل ماهارااب کنین؟نشمیل که چنان تعریف کرده بودازین بانو مهربانیشون که هزاردفعه بیشتراحترام من نسبت به ایشون برانگیخته شد؛شماهم این قصررویاهارا جنان دلنشین تصویرکردی که میگم به اینهمه سختی ودردسرزن بابا جان می ارزیده به چنان ارامش وبرآزندگی.وکلا حق میدم به مهمانانشون وفرزندانشون که هیچ رقمه حاضرنباشن چنین خانه گرم ومیزبان مهربانی راتنهابزارن

واقعا هم حق دارن
:)
ولی ما قصد بدی نداشتیم.... تازه قسمت های آبدارشو ننوشتم که دلتون نخواد عزیزم

باران شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 15:22 http://lonebaran.blogfa.com/

دخی جان چقد دوس داشتم مثل همیشه من عاشق قلمتم الان قشنگ خونه پوری تو ذهنم حک شده اگه باز خواستین از این دوره ها بزارین منم خبر کن

ممنون دوستم
زنده باشید
:)

نوشین شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 15:25 http://nooshnameh.blogfa.com

اینقدر خوب توصیف کردی که یه لحظه احساس کردم خودم هم اونجا بودم.
خوش باشی

:)

آزاده شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 15:29 http://bekasinagoo.persianblog.ir/

چقدر برات خوشحالم عزیزم... منم دوستای وبلاگیم میبینم و واقعا از تنهایی در میام وقتی میبینم شیوا شنونده غصه هامه و یا باران که تسکین دهنده دردهامه
امیدوارم شادیهات روز افزون باشه....

مال شما هم

رومینا شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 15:34

به قلمت حسودیم شد، چقد قشنگ از خونه زن بابا تعریف کردی. قلمتو از کجا خریدی؟ میدونم خریدنی نیست ولی کاش حدافل قرض دادنی بود!! :)
خوش باشین.

ممنون رومینا جان
لطف دارید شما

کفشدوزک شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 16:27

من اخرش می ترکم از حسودییی انقد ادمای اینجا و دوستیهاشون ابکیه پروانه انقد دلم می خواد .....هییییی هییی

ای جون دلم . . . جاتو هر دفعه خالی می کنیم
تا بالاخره بیای خودت

آفرین شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:42 http://afarin55.persianblog.ir/

دوستی ها پایدار و همیشه به شادی و میهمانی


ممنون

ستاره شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 19:21

دختریدشما/

اوهوم

غزل و شاهو شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 19:28 http://http:/www.ghazal-shaho.blogfa.com

دیدار با دوستان که زیباست و پسندیده بماند
چقدر نوع نگارش تو این دیدار رو زنده و زیبا نشون داده خانم
پیروز باشی از این پس میام پیشت

زنده باشید دوست عزیزم

ستاره شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 20:28

سلام
دختر معمولی و کفشدوزک وبلاگ ندارن؟؟؟؟

دارن
هر دوشون

بانو سرن (خاکستر و بانو) شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 21:21

خوش باشین همیشه ی همیشه ی همیشه با هم

ممنون عزیزم

مهرین شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 22:27

سلام
خوبی؟
خب فکر نمیکنید مردم شاید خیلی وقت باشه مهمونی نرفته باشن شاید یه وقت دلشون بخواد
منم دلم مهمونی میخواد خب.
همواره به مهمونی انشالله همیشه خونه دلتون گرم و دوستیهاتون پایدار باشه.

والا ما فکر کردیم
اما خوب پیشنهاد پوران جون بود . . .
:(
مهمانی نصیبتان باد

فاطیما شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:31 http://afkarebaygani.blogfa.com/http://

وایییییییییی!اینجا درست شد؟!
دلم برای نوشته هات تنگ شده بود...

:)

رها میر شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:42 http://mystoryy.persianblog.ir

پری جون نمیدونی چقد خوشحالم کرید اومدی به وبلاگم.
من آپم خانومی

:)

عاصی یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 00:13 http://acnevesht.blogsky.com


چه خوب
نوش جان همه تان

ممنونم

پرنده گولو یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:33

منم قلبم تو گلوم بود.
سکوت شده بودم.
داشتم با همه پوستم با گوشهام با چشمهام میبلعیدم همه ی لحظه ها رو.

قلب گولو تو گلوشه . . . ای جان ن ن ن

گل رز یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:57

سلام پرنیان جان مثل همیشه زیبا نوشته بودی کلی کیف کردم همیشه به مهمونی خانومی

:)
ممنون

یسنا یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 http://razhaieman.blogfa.com

کامنتم کو پ؟

جا مونده بود عزیزم

میترا یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 15:49 http://roozmarregi464.persianblog.ir

پس بیخود نیست زن بابا همه اش مهمون تو خونه اشه خونه ای که اینقدر باصفا باشه +یه میزبان با صفا معلومه همه دوست دارن هی برن پیششش.
دوستی هاتون همیشگی.

بانو یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 16:21 http://atiehbanoo.blogfa.com

این جور جاها می ری یک یادی هم از یک زن حامله غذا دوست بکن....

ستاره یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 16:31

میشه آدرس وبلاگاشونو بدی؟؟؟؟

سرچ کن. . .
کدوم؟

یسنا یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:31

خب خداروشکر جا مونده بود فکر کردم کور شدم!(آیکون ترس و استرس)
راستی من با موبایل کانکت میشم . صفحه گوشیم آیکونای کوشولو نمکی رو که میشه استفاده کرد و بهم نشون نمیده... اونجوری آدم احساستش و بهتر میتونه نشون بده.
تو روح گوشیم پس!

ستاره یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 21:16

مطالبتونودوس دارم.

tapoo یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 21:33 http://TAPOOLY.BLOGFA.COM

خوش به حالتان [آیکون حسادت]

اندر احوالات دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:58

همشو خوندم که ببینم یه جایی نوشتی جای نسیم خالی بود؟
دیدم چشم سفیدی کردی ننوشتی
می کشمت

هدهد دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 14:18

سلام خوبی؟ یه خواننده خاموشم نشیمل همون هفته نوشت ماجرای دیدارتون رو عزیزم همیشه به شادی و خوشی

tapoo دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 20:00 http://TAPOOLY.BLOGFA.COM

کامنت های منم پرواز میکنند

بانوی سیپد سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:20 http://arezohayesepidam.persianblog.ir/

پری دفعه بعد منم بازی
پوران که خودش خیلی ماهه و من قبلاً میزبانش بودم و توصیفی که تو از خونه اش کردی حتماً جای جالب و دیدنی ای باید باشه بقیه ی دوستاتون رو هم فردا می یام می خونمشون و باهاشون آشنا می شم و خودت رو هم که جداً دوست دارم ببینم...
طوری حرف زدی انگار منم از پشت تور پنجره نگاهتون می کردم و محو و مات یه چیزهایی می دیدم و دلم ضعف می رفت
خوب باز کنید پنجره تون رو دیگه

پری کاتب چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 http://www.babaee1.persianblog.ir

خوش به حال این دوستات ، من و بی پدر خودشیفته رو که دیدی حتی اشاره هم به دیدنمون نکردی... هی هی

برای دیدار شما پست اختصاصی نوشته بودیم یادت نیست؟
این یکی را هم نوشتم که . . . به اصرار صاحب خانه بود
والا من خوش ندارم امار مهمانی هایم را بنوسم و دل دیگران را آب کنم

سمیه.س چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:55

سلامن علیک و قلبی لدیک
میگما ای زیبای خفته.
ای پری رو و پری خو.
ای جان جانان.
گوشیم یه دور ترکید، شمارت از گوشیم پریده.فرزندم مدتیست میخوام بیام بگم و یادم میره، یک اس ام اس برای من مرحمت بفرما تا شمارتو داشته باشم.
احتمالا میان تهران همین چند روز دیگه.ببینمت.
( حالا خوبه تو هم شماره منو پاک کرده باشی مثلن.)

از فیس بوک ان فرند و از کناکتات دیلیت می کنی
همش هم تصادفی؟
نه والا من ندارم شماره عزیزم

دلربا یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 15:18

خوش به حالتون که رفتین خونه ی زن بابا...خوش به حالتون...از ما دور افتاده هم یادی کنین لطفا

سمیه.س دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:08

از فیسبوک که تصادفی آنفرندت نکرده بودم. گفتم علتش رو که. اون روز داشتم تو ف.ب باهات چت میکردم گفتم علتش رو که.
ولی شماره گوشی. گوشیم ویروس گرفت ریست شد. یکی یکی دوستامو برگردوندم.
من که اینقدر رک هستم که دلیل آنفرندیتو گفتم چرا باید دروغ بگم؟حالا تو چرا شماره منو نداری خانوم غیر تصادفی؟

ناراحت نشو دوستم.... پیش میاد
گوشیم ترکیده بود
مهم اینه که الان همه چی خوبه
:)

پری کاتب دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:09

خوب حسودی م شد دیگه... تازه دلم واست اینقد شده...

عزیزم
عزیزم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد