ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آقای اسدی که مریض و حال ندار بود، یکی دوبار برایش سوپ پختم. قبل تر ، ماه رمضان هم یکی دو بار آش رشته که پخته بودم، دم افطار برای آنها هم بردم و یکی از پرستارهایش را که از اقوام دور هم بود و برای ارشد آماده میشد را دیده بودم.
اسمش رضا بود
اولین بار رضا در را باز کرده بود و من کاسه ی بزرگ آش را دستش داده بودم و او دو دقیقه بعد کاسه ی بزرگ را به انضمام یک شیشه مربای آلبالوی مامان پز برایم پس آورده بود.
از آن طرف پنجره ی آشپزخانه ی آقای اسدی دقیقا طوری تعبیه شده که آمار لحظه به لحظه ی رفت و آمد ساکنین ساختمان قابل رویت است و گویا این آقا رضا وقت هایی که آقای اسدی مرحوم می خوابید می آمد پشت همین پنجره می ایستاد و سیگار می کشید و خیلی دقیق آمار رفت و آمد من و حتی دوستانم را در آورده بود که با کی می روم و با کی می آیم.
اولین باری که حرف زدیم وقتی بود که در راه پله ها اتفاقی برخورد کردیم و میخواست راجع به مودم اینترنتم که روی پشت بام است بپرسد که از کجا نت گرفته ام و کجا بهتر است و چه طور اقدام کند که کلی راهنمایی اش کردم و راه و چاه نشانش دادم.
همان شب آش نذری را برده بودم که وقتی کاسه را آورد گفت آقای اسدی بیدار است و اگر می خواهید ببینیدش الان وقت خوبی است.
یک ربع بعد رفتم بالا و کنار بالین آقای اسدی که به سختی حرف می زد نشسته بودم، آقای اسدی میگوید من دلم می خواهد تو ازدواج کنی! می گویم حالا وقت زیاده، می گوید آخر چرا؟ می خندم و میگویم آقای اسدی شوهر خوب مثل جای پارک است. خوب هاشو قبلا پر کردن! کلی می خندد و رضا هم از آن ور سرخ و سفید می شود و میگوید نخیر! اصلا هم این طور نیست.
همان شب وقتی دیدم رضا چقدر تنهاست و نگهداری از پیرمرد چقدر فرسایش دهنده است خواستم کمکش کنم و چند تا سرگرمی برایش جور کنم.فیلم و سریال دیدن و . . . فیس بوک و وبلاگ! این شد که پسورد وایرلسم را دادم تا اینترنت داشه باشد و از آن طرف هم پسور شبکه نمره ی موبایلم بود!!! و او هم با اصرار قسمتی از هزینه ی شبکه را داد که راحت باشد با خیال راحت از اینترنت استفاده کند.
یکی دو روز بعد وقتی فهمید تولدم است، عطر گران قیمتی برایم هدیه خرید و همان شب هم بلافاصله خواستگاری کرد
به شدت شوکه شده بودم که مگر می شود که کسی به این شدت علاقمند شود و چند بار با طرف حرف نزده خواستگاری کند اما بعدها فهمیدم به واسطه رفت و آمد و شکل زندگی ام امار مفصلی در آورده و حتا می دانست که نقاشی می کنم و . . .
خیلی با اشتیاق و با هیجان حرف می شد، وقتی داشت راجع به آینده می گفت اصرار داشت تکرار کند بهترین عروسی ها را برایت می گیرم و من آن وسط خیلی احمقانه یاد مصائب آن جشن لعنتی عروسی افتاده بودم که برای برگزاریش تا گردن تو قرض و قوله فرو رفته بودم و تقابل این جمله ها با آن بدبختی ها زخم میکرد دلم را . . .
خیلی فکر کردم، از آنجا که رضا با هیچ کدام از معیارهای من جور در نمی آمد و به هیچ وجه نمی توانستم طور دیگری غیر از یک دوست، دوستش داشه باشم جواب سربالا دادم و بعد از پیدا کردن کلی بهانه که به هم نمی خوریم و . . . مطمعن شد که نمی شود.
یکی دوبار دیگر در راه پله ها هم را دیدیم اما هیچ وقت حرف اضافه ای نگفت و بعد از فوت آقای اسدی برای همیشه از این خانه رفتند.
بعدها فهمیدم رضا هیچ وقت از اینترنت استفاده نکرده و آن روز توی راه پله ها فقط دنبال بهانه می گشت برای حرف زدن ولاغیر!
پ.ن:
1- اصلا از اولش قرار بود این پست ها را محض خنده بنویسم. اما از بس گفتند شمش پرنده خاله زنکی بود، بی خیال طنازی شدم و شرح ماوقع نوشتم.
2- قسمت فان ماجرا متعلق به دلایل من برای رد کردن آقا رضا بود! من که گفتم که دلیل داشتم.... اعتماد کنید به دلیل هایم اگر چه ننویسم!
نمی دونم چرا دلم گرفت . به هر حال اگر حتی طنز هم می نوشتید باز هم یه نوای غم انگیز داشت .
ممنونم که من رو هم لینک کردین باعث افتخارمه . با اجازه من هم لینکتون میکنم .
همراه نازنینی هستید بانو برایم!
یک کمی خشک نوشتی .همون مث قبلی بهتر بود.هرکسی سلیقه خودشو میگه.
دلم براش سوخت .چه غمگین.
دلم گرفت.
نمیدونم شادی بعضی وقتا اینطوری تموم شه بهتره تا با هزار گله وحسرت داغ بر دل تموم شه.
داغ بر دل موقتی بود . . . این ازدواج به نفع اون هم نبود!
به اندازه یک داستان زیبا بود...آدمهایی که اینگونه دل می بندند آدمهای تنهایی هستند...
خوش به حال پسرا والا
به راحتی حق انتخاب دارن هرچند هم سطح همدیگه نباشن باز جلو میرن
فقط جوابش از اول معلومه
پرنیان عزیز قلم طناز تو کنار دل باصفات مارو میکشونه اینجا
چیکار به حرفای دیگران داری
هر وقت اومدن بهت گفتن خاله زنکی می نویسی یادت بیار که اون استاد دانشگاه به عنوان نمونه طنز وبلاگ تو رو معرفی کرده بود به دانشجوهاش ...
یادته؟ فکر کنم تو نظرات وبلاگ مادرشوهر جان بود
بی خیال
ما طنز می خواهیم
ممنون نیلوفر عزیزم
لطف داری . . .
جا پارک خوبی بودها.

یه کم همچین الکی الکی بی خیالش نشدی؟
گفتم که . . . خیلی فکر کردم
این پست اصلا محض خنده که نبود هیچ اشکمان را هم داورد ای پری بد ذات.دلم برای رضای بیچاره سوخت.
یعنی می گی میرفتم باهاش؟
حتا اگه اشتباه بود؟
آخی...دلم سوخت طفلک چقدر تنها بوده که به این سرعت عاشق شده
خب چرا پرنیان؟
مگه نه اینکه تو بالاخره باید یه همدم داشته باشی؟
مگه نه اینکه همه مردها مثل هم نیستن و میشه بالاخره به یکی تکیه کرد
پس ای کاش به ایشون فکر میکردی
شاید نقاط مثبتی هم داشت
اصلا دلم خواهرانه از دستت شکست
اوا خواهر . . . من که گفتم خیلی فکر کردم
دیدم نمیخوریم به هم!
الان من چی بگم ؟
الهی قربون اون مطمعن شدن برم!!!
مطمئنی مطمعن شده؟
آخی آقای اسدی چه زود فوت کرد........
اوهوم م م م م
این که اصلا خنده دار نبود درد ناک بود دلم برای پسره سوخت
خیلی دلم گرفت و سوخت واسش
خوب نوشتی اگه طنز مینوشتی دلم برای رضا میسوخت
الان که همه می گن دلشون سوخته باز . . . من گیج شدم!!!
طفلک پسرک عاشق...این جور وقتا دلم می سوزه..برای اون شور وهیجان...برای اون دلیل تراشیدن و سعی در قانع کردن...انگار یاد خریت های جوونی خودم می افتم...
حتما که دلایلت منطقی بوده برای رد کردنش...من یکی بهت اطمینان دارم
:)
آخی چقدر احساس کردم عشقش پاک و خالص و ناب بوده
نه به اون شدت
نازی، دلم سوخت
ما به شما اعتماد داریم بانو
ننوشته!
عزیزمی تو. گیج نشو ناراحتم نشو حتما دلیلی برای رد کردنش داشتی پری خوش ذات
دوستم من که یاد عروسیت می افتم موهای تنم سیخ میشه یادمه سعی داشتم واسه اتلیه و این حرفها بتونم کمک کنم یادمه دعوتم کردی و نتونستم بیام و خیلی چیزای دیگه یادمه و وقتی همه اونها یادم می افته موهای تنم سیخ میشه و همه اش به تو فکر میکنم که خودت چه حالی میشی وقتی یادت می افته.
حالا یکی بیاد و بگه بهترین عروسی رو برات میگیرم می تونم حالت رو اون لحظه تصور کنم
آره . . .
راستی چقدررررر خواننده ی قدیمی م هستیا گل دونه جونم
کاش میشد بگی یادش به خیر
ببین
آخرش یه شوهری گیرت میاد که بوی زیر بقل اش یه شهر رو از پا میندازه و آب هم که بوخوره آروغ میزنه و غذای بدون پیاز رو نوعی توهین تلقی میکنه به هویت ش !
ای به حق پنش تن...
ماری جونم دلم یجوری شد برا هردوتون... ولی دمش گرم این وسط نصف پول اشتراک نت تورم داده
یه قسمت کوچیکی کمتر از ربعش رو داد!
:)
آخی....
درسته گناهی بوده این آقا رضا اما خب حتماً به نفعش بوده و همینطور به نفع تو پرنیان عزیزم. با شناختی که از طریق نوشته هات بدست آوردم میدونم که آدم بی منطقی نیستی که با دلایل واهی ردش کرده باشی.
وقتش که برسه همراهت پیداش میشه
راستی پرنیان هر جور خودت دلت میخواد بنویس. بذار یه سری بگن خاله زنکی ... ببین خودت چطور به دلت میشینه
از تنهایی تو دلم میگیره پرنیان جان... نمیدونم غروبها و تعطیلات برای تو چطور میگذرن... امیدوارم هر چه زودتر تموم بشن این تنهایی ها...
بد نمیگذره عزیزم
ممنون
:)
والا!!!
شما که اینقدر حرف مردم برات مهم نبود
همون سبک شمس پرنده بهتر بود
این خیلی غمگین بود
راستی حتما پست بچه های باشگاه بدنسازی رو هم خوندی
بله! خوندم
دومی هم پر


امیدوارتر میشویم
جای پارک؟
بعضی تراژدی ها به سختی در قالب کمدی در میایند!
َمس پرنده اصلا خاله زنکی نبود
(حالا تو دلت نگو وبلاگ خودتم خاله زنکیه ها)
من قبلا دو وبلاگ دگه داشتم که اصلا هاله زنکی نبودند
اما نقدر که با این راحتم با اونا نبودم
برای خودت بنویس ببن دوست داری بیشتر چظور باشی و همون طورم باش
هم تیپ نبودید، من نه رضا رو دیدم و نه تو رو! اما اونی که یه روز میشه زندگیت، همونیه که دوست داری واسش ساعتها حرف بزنی. حتی اگه از دستش بدی ، نمی تونی تو همین چهار خط ازش بنویسی.
خیلی با حال مینویسی
:)
نمیدانم چراسبکت را عوض کردی اما شمس پرنده بهتربود.
رضاچقدرمردانه بودفرق داشت به گمانم وتو هم خیلی خوب بودی.مهربان بود دادوغرو بدی نداشت اما شمس پرنده بد بود وسواستفاده گر.
سلام.اینجا خونه خودته.چیکار داری که میگن طنز ننویس.راستی نمیشه به وبلاگ قبلی دسترسی پیدا کرد.من خیلی دلم میخواد اونارو بخونم.موخوام موخوام... :دی :D D:
منم میخوام
نمیشه اما
با اینکه به ظاهر طنز بود ولی خیلی غمگین بود
دلم براش سوخت و صد البته برای تو
رفیق جانم سلام . خوبی ؟ همیشه شما را بی درد ببینیم . ایشاا...
راستی اوباما انتخاب شد .
گفتم همینجوری بگم آگاهی داده باشم .:-)
سالم باشی و شاد
یا علی ( گل ) واقعا چرا اینجا گل نداره ؟!
سلام خسته جان
ممنون
زنده باشی
احسنت پری خانم
خیلی وقته که می خونمت اما نظرنمیذاشتم ،ولی این بار خیلی صادقانه کوتاهترین رمان جهان رو نوشتی ،رفتم که توکتاب گینس ثبتش کنم
ممنون
این مثال جای پارک همیشه مصداق نداره


و گاهی میتونی جا پارکهای خوبی پیدا کنی
فقط باید ریسک کنی و جلوتر بری!
چون خیلی ها با دید "جای پارک خوب اشغال شده" اولین جای پارکی که پیدا میکنند را تصاحب میکنند.
سلام پرنیان جان از اینکه میبینم چقدر محکم و قاطعی خوشم میاد به نظر من حق داری که در انتخابت منطقی فکر کنی عاقلانه تصمیم بگیر دوست من
مارگزیده از ریسمون سیاه و سفید می ترسه دیگه!
پری: :)
رضا: :X
فهیمه رحیمی: :ooooooooooooooooooo
ینی من عاشق قلمتم خیییللییی خوب می نویسی
همیشه شاد و موفق باشی
ممنون
یعنی عشقش رو کشتی!
اینایی که اسمتو مخفف میکنن بت میگن ((ماری)) رو دوس دارم! :دی پری جون
غمگین شدم
رضایی که از اینترنت استفاده نکرده بود...
دلم براش سوخت. گاهی آدم واسه نزدیک شدن به کسی که دوستش داره به هر بهانه ای متوسل میشه.
حق قضاوت در مورد رفتار شما رو نداریم. مسلما شما صلاح خودتون رو بهتر از ما که فقط از دریچه این وبلاگ می بینیمتون، می دونید.
ممنون که به ادراکات اینجانب هم احترام گذاشتید اگر چه که . . .
:)