پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

کوچه


کوچه ما خیلی دراز است.

تایم گرفته ام از اول کوچه تا دم در خانه با قدم تند بیایم میشود هشت دقیقه، با قدم معمولی یازده دقیقه، دلی دلی کنم هم الی ماشالله . . .

سر یک دقیقه و نیم یک پراید خاکستری بر خیابان پارک است که پشت ماشین یک کتاب پارچه ای صورتی گذاشته که رویش یک شیر زرد جست زده و کمین کرده .نمی دانم یک همچین اسباب بازی گت و گنده ای پشت شیشه ی عقب چه کار می کند، آن هم این همه مدت! احتمالا این اسباب بازی مال بچه ی برادر آقاست که روز آخر که می خواسته اند بروند شهرستان خانه عمو جان جا گذاشته و حالا عمو اسباب بازی را گذاشته که به برادر زاده ی عزیز برساند اما دریغ از یک مرخصی جانانه که راهی دیار صاحاب اصلی شیر زرد روز کتاب قصه شود . . .

دقیقه ی سه و چهار می رسد به خانه ی مادر و فرزندی که هر روز صبح با رسیدن من یا از خانه در امده اند یا در حال در آمدن هستند. مادر کیف کج می اندازد و پسر موهای لخت شانه کرده دارد و به سمت مدرسه که انتهای کوچه است حرکت میکنند، اسم پسر را خودم گذاشته ام آرش، یکی دو روزی هم مادرش نبود که تنهایی می رفت. حواسم بود خیلی هوشیار بود و کاملا پیاده رو روی می کرد، احتمالا مادرش سرمای اول پاییز را خورده بود و بعد از کلی سفارش تنهایی روانه اش کرده بود سمت مدرسه.

قصه ی آرش و مادرش را هم این طوری است که مادر آرش کارش نیمه وقت است و ساعت 8 می رود سرکار یعنی بچه را که رساند از همان ور میرود دنبال کار و پدرش هم عسلویه کار می کند و دو ماه یک بار می آید سر می زند.

دقیقه ی شش و هفت هم یک اتوموبیل خسته پارک است که هر روز یکی پشت شیشه اش گل می گذارد. مثلا دیروز که داشتم می رفتم خانه روز برف پاک کن ها و روی شیشه یاس های ریز و سفید و معطر ریخته شده بود. یک روز دیگر یادم هست که یک شاخه رز قرمز گذاشته شده بود و  . . . نسخه ی ان ها را این طوری پیچیده ام که فاطی خانوم صاحاب ماشین است که با قسط ماهی فلان قدر این ماشین را با بدبختی خریده و حالا حسابدار شرکت که پسر فوق العاده کم رویی است و تازگی ها فوق دیپلم دانشگاه پودمانی اش را گرفته، عاشقش شده و وقتی فاطی ماشین را پارک می کند حسابدار یک مشت یاس کبود که از دیروز لای دستمال گذاشته تا تازه بماند می ریزد روی برف پاک کن و یکی دو تایش را هم با خودش می برد می گذارد روی میزش تا اگر فاطی یک هویی از جلوی میزش رد شد و مشامش بوی یاس را شنید، یک کلیدی داشته باشد از جستجوی کسی که یاس ریخته پشت شیشه . . .

سر کوچه هم مش روح اله گل فروش بساط دارد و کل پیرمردهای محل را جمع می کند روی تخت چوبی اش و گاهی بساط چای اشان هم به راه است . . .

برای روح اله تا حالا چندتایی قصه گفته ام اما تکراری ترینشان این است که روح اله وقتی زنش سر زاییدن بچه ی اولش مرد پاشد آمد تهران و دیگر کلا بی خیال ولایت شد تا جای خالی گلی خانوم کمتر به چشمش بیاید و اینجا یک دکه ی گل فروشی باز کرد و اسم چند تا از گل ها را هم گذاشته گلجهان و تو خلوتش میرود با گلی جانش درد دل می کند . . .



پ .ن: تولدت سی سالگی ات مبارک! آیدای عزیزم . . . خیلی مبارک 

نظرات 25 + ارسال نظر
میچکا یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:02 http://ghasedak1086.blogfa.com/

چه خوب قصه آدما رو مرور میکنی اونم قشنگتریناشو ...
اما قصه تو ...
قصه تو رو کی حکایت میکنه؟

قصه ی من که عیانه . . .

نیلوفر آبی یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:10

حالا ندیده نمی شه یه داستان واسه منم بسازی؟؟؟

تو یه نیلوفر آبی هستید دیگه . . . نیلوفر خوبی هم هستی
پرپشت
خوش رنگ

ونوس یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:21 http://www.venouse.blogfa.com

چه قلم توانایی دارید از خوندن مطالب وبلاگ لذت بردم
تولد آیدا خانوم هم مبارک

نازنین یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:49

عالی بود
همیشه میخونمت ولی اولین بار می نویسم

بار اخر نشه؟

زری یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:59

حیف از اون قلمی که تو دست نمی گیری و داستان نویسو شروع نمیکنی

ستاره یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:03

یعنی عاشق این قصه هاتم... چه خوب که هنوز آدم ها رو می بینی....چه خوب که هنوز می بینی

تماشایی هم هستن!

ژئولوژیست یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:07

خلاصه اینکه داستان داری!

مونپارناس یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:26

خیلی جالب بود من هم گاهی در مسیرهای تکراری یه همچین چی9زایی دارم ولی یکی دو مورد میشن مال تو دیگه شبیه یه داستان کوتاهه

کوچه قبلیمونم هستا.... داستان کوچه ها میشه

گلسا یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:29 http://underthesun.persianblog.ir/

این پست رو خیلی دوست داشتم....
داستان آدمها....یا شاید بهتر باشه بگیم داستان همسایه ها....یا اصلا همان * کوچه *....
در کل زیبا بود....

ماری یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:45 http://marii.persianblog.ir/

از همه جالبتر دقیقه شش و هفت بود واسم.مخصوصا اینکه یک حسابدار میتونه انقدر عاطفی باشه

زی زی یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 13:14 http://zizi1364.blogfa.com

سبک زیبایی از نگاه متفاوت به زندگی..
باید امتحانش کنم..احساسم را بر انگیخت..ممنون

وحیده یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 15:12

زیبا بود. دو مورد پست قبل هم میدونستیم که افعال معکوسه

شما می دونستی بقیه کامنت رو خوندی؟

سپیده یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 15:15

چقدر زود گذشت انگار همین دیروز تولد سی سالگیم بود چیزی نمونده تو سراشیبی دهه چهلم .

اما هیچی تغییر نکرده می رم سرکار و بر می گردم . قبلا حوصله کلاسی ، تفریحی چیزی داشتم اما حالا نه .خونه شرکت - شرکت خونه
تنهای تنهایم خدایا

آخی ی ی ی ی .....

بانوی ناتمام یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 15:43 http://hastie.blogsky.com

چه خوبه که آدمای غریبه توی ذهن شما این قدر داستان های قشنگی دارن .

نازنین یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 18:50 http://paeezebibaroun.persianblog.ir/

منم خ قصه با آدمایی که میبینمشون میسازم پرنیان؛ اما هیچوقت نشده که مدونشون کنم! چقدررر زیاد دوس داشتم این پستتو؛ مخصوصا قصه ی مش روح اله..

کاش میشد سرنوشت از سر نوشت یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 20:32

چقذر بادقت و ظرافت به محیط اطرافت نگاه میکنی وبا حوصله وزاویه دید مثبت برای محیط اطرافت قصه میسازی...
در ضمن یه عذر خواهی بابت اینکه کامنت قبلی اینطور تداعی کرد که متوجه افعال معکوس نشدم چرا متوجه شدم ولی اینطور فک کردم که انجام اون کارا برات بار منفی جهت انجامش داره ودوست داشتی شرایط طوری بود که انجامش نمیدادی ...
نمیدونم شاید بازاشتباه حس میکنم

دقیقا فکرت درست بود
همون
:)

سمیه.س یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 23:47

این الان احساس منه به این پست.
این احساس منه به تو
اینم خودمم کلا.

حس کلی من

'گل رز دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:46

سلام پرنیان جان بهتون تبریک میگم بابت قلم تواناتون خدا قوت هر روز صبح که اینترنتو روشن میکنم اول از همه میرم سراغ وب شما شاد باشی


قربون شما

دلربا دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:43

نسل مش روح الله منقرض شده پرنیان جون...الان سر چله نشده دنبال گزینه جدیدن...نمردم ویه مرد باوفا دیدم.ارزوبدل نمیمرم..

آیدا دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 14:08 http://1002shab.blogfa.com/

چه با حاله رد پای پری ما در کوچه
تو فوق العاده ای. نمی دونم چی بگم

وووووووووووووووووووووووووووووووووی
یکی به من گفت فوق العاده
من ...
من؟
با منی؟

چاقی در مه دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 14:22 http://chaghidarmeh.blogfa.com

می دونی جالبی این قضیه اینه که به تعداد آدمای روی زمین قصه وجود داره...زندگی هر آدمی یه رمان جذابه فقط مال بعضی ها هیجانش بیشتره!

موافقم

آیدا دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 15:26

اوهوم.خود خودت

اندر احوالات سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 15:53

چقدر عاشق این طرز نوشتنتم

بانو سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 16:29 http://atiehbanoo.blogfa.com

دلم برای کوچه تان تنگ شده!!!!!!

دل من برایتان تنگیده . . .

سمیه.س جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 19:07

من جات بودم یه بار یه چشمک به آرش میزدم بیاد طرفم ازش بپرسم خوب آرش، حالا اسمت چیه؟
البته ما که شانس نداریم.یهو چشمک میزنیم بچه هه میدوئه سمتمون خاله خاله آشغال رفته تو چشمت؟

اسمش ارشه دیگه
اسمی که بهش میاد
حالا اسم خودش چی باشه زیاد مهم نیس

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد