پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

آخر قصه


ما واقعیت ها رو دیدیم

دیدیم چه قدر ننگ است

چقدر سنگ و چقدر شرنگ . . .

دیدیم که دنیا توسط پول اداره می شود و نه اخلاق و نه شرافت

عجیب بازار مکاره ای است

ما دیدیم که دروغ و تزویر می شود قانون

ریا می شود عرزش!!!

و گوسفند بودن ایده آل

دیدیم کاخ های آن چونانی را که در کنارش پیرمرد کارتن خوابی دیشب در سرما یخ زده

ما  آن کودک افریقایی که دنده هایش از گرسنگی بیرون زده را دیدیم

و کنارش سفره های هفتصد رنگ گردن کلفتان 

خورده شدن حق مثه شکلات مغزدار را دیدیم

و جویدن گردن آدم ها مثل جویدن آدامس اکالیپتوس اربیت که برای دندان ها مفید هم است

چکاندن گلوله در مغز اولاد مردم راحت تر از چکاندن لیمو ترش روی بشقاب نهار را تماشا کردیم

دیدیم که خوردوهای برقی ماندگار نشدند چون مافیای صنعت نفت چاله اش را کندند

دیدیم که مردم می میرند و با ریه های مزمحل شده زجر می کشند و صنعت زورش میچربد 

دیدیم که مردند

کشتند

رفتند

ما دیدیییم که دزدان دست کردند تو جیب مردم و دزدهای کوچک از دزد های بزرگتر دزدیدند و دزدی شد شغل شریف و معیار 

ما دیدیم که تملق و چاپلوسی بالاترین مهارت دنیاست که با درا بودنش به هیچ مهارت دیگری نیازی نیست

ما دیدیم

دیده ایم

چشم هایمان پر است

حالا . . .

بی زحمت  . . .  یکی بیاید یادمان بیاورد که صبح که شد چیزی هست که ارزش بازکردن پلک هایت را داشته باشد

یکی بیاید بگوید دنیا آنقدر ها هم تنگ و تاریک نیست

یکی بیاید بگوید اخر قصه ی رستم و سهراب جور دیگری تمام می شود

بگوید کلاغ قصه این بار رسید

وقتی باورمان این شده است که کلاغ قصه این بار نه تنها نمی رسد بلکه این بار با کامیون حمل زباله تصادف می کد و نخاعش صدمه م یبیند و از گردن فلج می شود و تا اخر عمرش در خانه می خوابد و جوجه های یتیمش که قبلا پدرشان هم ترکشان کرده از گرسنگی می میرند و  . . .


نظرات 28 + ارسال نظر
سحر دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 13:30 http://sf22761.blogfa.com

در ظاهر شاید آزادیم
ولی در باطن نافرم اسیریم
اسارتی که بهایش ثانیه ثانیه های زندگی است .

:(

نیلوفر آبی دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 13:45

فاطمه دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 17:04 http://padarmioni.blogfa.com

همه چی باید برای ما عوض بشه
وگرنه خیلی از قوانین طبیعت به فنا میره

عاصی دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 17:04 http://acnevesht.blogsky.com

بانوسرن(خاکستر و بانو) دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 17:52 http://banooseren.blogfa.com/

دیدیم و بیشتر از این به خدا نمی خواهیم ببینیم

بانوی ناتمام دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 19:20 http://hastie.blogsky.com

و گوسفند بودن اعتبار... دزدی شد شغل شریف و معیار ....
این قدر پخنه و کامل نوشتین که فقط میشه آفرین گفت به این همه درایت شما .
راستی اگه یک نفر پیدا بشه که بی زحمت یه چیزایی رو یادمون بیاره به نظرتون اصلا حال داریم حتی نگاش کنیم ؟ اینایی که نوشتین رو هر روز و هر دقیقه میبینیم ولی خداییش چی به سرمون اومده ؟؟

فاطمه دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 19:22 http://2t7p.mihanblog.com/

هر روز چشمت را به امید خانم حسینی های پست نزهت باز کن! به امید اینکه خودت هم بتونی یک خانم حسینی بشی

marjan دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 19:34

قصّه رستم و سهراب همان گونه تمام شد، اما میشود کاری کرد که آخر همهٔ قصّه‌ها اینگونه نشود، هر قصّه یک کلاغ دارد اما از هر هزار قصّه فقط یک کلاغ به خانه‌اش می‌رسد، این یک کلاغ برای بعضی‌ها همان اولیست برای بعضی‌ها جزو ده تا اخریست، اما باید هر روز به همین امید چشم باز کنی‌، شاید قسمت اینست که کلاغ قصه‌ آن روز، به خانه برسد. خدا قول عدالت در زمین نداده اما قول حمایت را داده. فکر کنم نزدیکهای قله باشی‌ تا اینجای راه را خوب آمدی، به زودی هم کلاغ قصه‌ تو به خانه می‌رسد و هم سر خواهی‌ خورد در دل خوشبختی‌.

آفرین دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 21:06 http://afarin55.persianblog.ir/

فریبا(افسون) دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 21:13 http://www.27salegi.blogfa.com


ما دیدیم که خود مردم خود خود مردم به هم انداره سوزنی محبت ندارند...
دیدیم مادرهایی که ژسرهایشان با مجوز شومبول طلا اجازه هر کاری ولو بدبخت کردن دخترکی را دارند...
دیدیم دختر هایی که نفهمیدیم چرا به قول مارگزیده حاضر میشوند تخت خواب سه نفره تشکیل دهند...
دیدیم مردمی را که سر صندلی اتوبوس آبا و اجدادشان را بع باد فنا میدهند...
باز هم بگویم!

بابای عرشیا دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 21:20 http://manvaarshia.blogfa.com

این روزها عجیب دلم خودکشی رامی پسندد.تاکه راحت شوم ازهمه ی این فکرها.

نفرمایید . . . به هیچ عنوان
خالی کردن زمین بازی از باخت هم بزدلانه تر است

مرضیه سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 00:31

درد داشت..نه...اصلا خود درد بود..

درد میکشم . . .

مونپارناس سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:44

بابا چقدر تلخ شدی
حالا چه کنیم با این واقعیات بدیهی؟
بریم دسته جمعی خودمون رو بکشیم دنیا رو از شر مون خلاص کنیم؟
راه حل مورد نظرت چیه؟

مهدیس سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:57 http://rtin298.blogfa.com/

نه بس است دیگر نگووو دیگر به خدا کافیست .بهتر است باز نکنیم چشمانمان را. به چه امیدی بگشاییم .برای دیدن چه ه ه ه

باید امید بکاریم . . .

زنونه سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:49

وااااااااااااااااای .تموم بدنم مور مور شد.خون توی رگات یخ میبنده.چقدر تلخند اینروزا.

ندا سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:13 http://www.neda26.blogfa.com

آخرین برگ سفرنامه ی باران اینست ،
زمین چرکین است.

باران
باران
....

پرنده گولو سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:16

تو ای پری کجاییی......

مهربون جان...چه قشنگ تلخ نوشته ای...کلاغ قصه...هی هی...

هستم گولو جان . . . همین اطراف

یاقوت سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:18

خیلی قشنگ مینویسی واقعا میگم تو اغلب وبلاگ ها ادم حالش به هم میخوره ولی اینجا واقعا نوشته هات حرف دل اغلب ادم ها است

رسپینا سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:45 http://panjereh2panjereh.persianblog.ir/

کاش اینجا لایک هم داشت.....به قول بعضیا : "بیگ لایک!".....

اندر احوالات سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:54 http://andarahvalat30.blogfa.com

غصه نخور گلی

اینک ................ سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:07

حالا مار کجاتو گزیده.... که جاش خوب نمیشه

نیش زبون شماست . . .!!!

بابک سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:28

چقدر زیبا نوشتید! واقعا مرسی

رویا سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:36

همه اینهایی که گفتی تلخن خود دردن و واقعیه واقعی

اما هنوز خوبی هست ، هروز چشممون رو به این امید باز می کنیم که این خوبیا بیشترو بیشتر شن

اره . . .
می دونم که هست اما ای کاش بریا دیدن بدی ها باید اینقدرررر می گشتیم

مامان صبا سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:46

تو فوق العاده ایی مارگزیده جان ... دورو بر روح و قلم پاکت
آری قرار نیود این چنین شود دنیایمان ... در کدامین خواب بودیم که اینقدر از آسمان دور شدیم ؟!! آشفته و سردرگم …آنقدر که فقط میدانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سردر نمیآوریم چرا!!!

ممنون صبا جان:)
چرا . . . چرایی اش خود قصه است

ستاره سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:03

با خوندن اولین جمله های پستت یاد جمله ای افتادم که تو کتاب جدید عباس معروفی خوندم

دنیا شده قهوه خونه ی ماله کش ها

* البته من هنوز روی این که شده، بوده، یا بیشتر شده شک دارم

شک به جاییه

نوشین سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 http://nooshnameh.blogfa.com



خودت خوب میدونی که وقتی اینجوری مینویسی من فقط لال میشوم ...

بانوی سیپدی چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 22:41 http://arezohayesepidam.persianblog.ir/

نمی گم حرف هات درست نیست اما می خوام بگم
با همه این حال و احوالی که هست و با همه سختی هایی که شمردیو شک نیست که سختن تا وقتی که تو می تونی با روحت فرشته های ناز مفتولی تصور کنی و با دستات خلقشون کنی پس هنوز دنیا قشنگی هایی داره که ارزش باز کردن پلک هات رو داشته باشه
هنوز کاری هست
راستی کلاغ قصه من به خونه اش رسیده
این روزها توی خونه ی کلاغ قصه من پر و بالش شسته شده و کفتر جلدی شده که به امید آفتاب فردا چشم باز می کنه
چشم هاتو باز کن و به پروانه هایی که تو هوای باز می چرخند سلام کن
سلام...

سلام . . .
کامنت دلنشینی بود
ممنون
:)

شاپرک دل شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:17

منم!
برای همینه شب و دوست دارم...اینکه بخوابم و بیداری ای نباشه!
ولی زندگی اجباری ست!
با همه ی قصه های سیاهی که داره!
با همه ی ظلم هایی که میشه!
خاله ام میگه مریم ما مجبوریم زندگی و بکنیم...نفس و بکشیم تا وقتی که بریم...پس بهتره خوب زندگی کنیم...مواظب خودمون باشیم تا این مدت و با بیماری واعصاب خوردی نگذرونیم!
من سعی میکنم اینجوری باشم ولی وقتی غصه ی مردم و میبینم! گریه ی بچه ای که توی فقر دست و پا میزنه! با تمام وجودم از این زندگی متناقض نما! از این دنیایی پر از سیاهی متنفر میشم! به عدالت خدا شک میکنم! به اینکه پس چرا کاری نمیکنه!!!!!!
این دنیا روز به روز غیر قابل تحمل تر میشه!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد