پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

کاغذ پاره!


دیروز کودکی را دیدم که مادر برای سرگرمی، اسکناس دویست تومنی ای دستش داده بود تا پاره کند

نزول


یهو به خودت میای می بینی بزرگترین دغدغه هات شده، دفترچه های قسط و سررسید هر ماه و جور کردن فولان شارژ و بهمان شهریه . . .

از مصائب گزیدگی


هی باید آسته بری و آسته بیایی که گربه شاخت نزنه و از بزرگترین مصادیق این رفت و آمد آسته این است که نگذاری دیگران بفهمند که شرایط زندگیت چیست! نگذاری کسی بفهمد . . . 

این طور وقت هاست که خواهر و مادر نامبرده را مورد عنایت قرار می دهم، حتی گاهی وقیحانه جد و اباء و ارواح طرف را می کشم وسط از بس که درد دارد گاهی این گاهی وقت ها!

نامه ی کسر از حقوق و قسط دادن ها و وام و مرخصی ساعتی های بیگاه و . . . آنقدر هست تا خیال کنم می شود جواب فلان آقای دکتر را بدهم که چرا اینقدر درگیری های اینچنین داری! و بیجا کردم البته که فکر کردم می توانم بگویم چرایی اش را!

شماره ام را از خیلی پیش تر دارد، زنگ می زند که با شما کار دارم، از آنجا که هیچ گونه رابطه ی صمیمانه ای با این آقا ندارم با عصای قورت داده جوابش را میدهم. هنوز یک هفته نیست که فهمیده شرایط زندگی من چطور است که درخواست می کند بنده را بیرون از شرکت ملاقات کند و درباره ی پاره ای مسائل کاری و مهم صحبت کند!

خون هجوم آورده به صورتم و آنقدر داغ شده ام که نمی دانم چطور آرام شوم و بدنم می لرزد. حتی لحظه ای شک ندارم که هدف این ملاقات چیست! و الا مسایل کاری معلوم است که کجا باید حل شود . . . 

رابطه ی دوستانه با آقای کرگدن صفت، گردن کلفت مایه دار کراوات زده ای که همسر محترمشان جایی انتظارش را میکشد!!! این چیزی است که این گونه مرا به ارتعاش در آورده.

روابط عصا قورت داده و رییس مرئوسی طوری است که نمی توانم نروم و از طرفی می دانم اگر بروم ممکن بحثی مطرح شوم که تاب نیاورم و طرف را همان جا قهوه ای کنم که در هر دو صورت یعنی رفتن و نرفتن احتمال از دست رفتن موقعیت محترمانه در برابر شخص مورد نظر وجود دارد.مخم دارد ترک بر میدارد، بروم  . . . . نروم!

بروم طرف فکر می کند از خدا خواسته ام! نروم پا پی میشود که من در باره ی مسائل کاری باید صحبت کنم با شما و ادامه میدهد! این است که به این نتیجه می رسم باید در این مدخل را طوری بست که حتی در مخیله اش گمان نبرد که می شود کوچکترین امیدی داشت!!!! 
خلاصه بعد از کلی سبک سنگین کردن راه چاره ای می یابم.

ماجرا از این قرار بود که ما یک دوستی داریم که همسرش این آقا را می شناسد  و از آن ور در آن جمع دوستانه هم کلی آدم محترم و متشخصی بوده اند که نخواهد گذاشت احترام و اعتبارشان زیر سوال برود و  وقتی با اوتول آن چونانی شان تشریف آوردند ، تا نشستیم تو ماشین آخرین خبر از فلان حادثه ی مربوط به همین ادم را واگویه  کردیم  که یعنی ما ایشان را می شناسیم و شما هم که میشناسید و اگر شما بخواهید اینجا ملق بزنید بلافاصله اخبارش به گوش رفیقتان می رسد و  . . . 
آقا دست پاچگی اش را پنهان می کند که  اِ . . . چه جالب که دوست مشترک!

چنین بود که بعد از آن راجع به مضحک ترین و خنده دارترین و خاله زنکی ترین مسائل کاری ای که میشد،حرف زدیم و بعد از ده دقیقه با عزت و احترام و همچنان با همان عصای بلعیده شده ما را رساندند همان جای اول و همه چیز تمام شد.

اگرچه با تمهیداتی که به کار رفت و البته ابروداری طرف مقابل ، هیچ بحث خاصی مطرح نشد و با ماست مالی و ماله کشی همه چیز تمام شد اما . . . اما ادم تا تهش که چه عرض کنم تا صد تا بدتر از فیها خالدونش هم گر می گرد و جلز و و لز میکند که چرا!

حالم بد می شود، گونه هایم همچنان گر گرفته ، انگار دم تنور نانوایی ایستاده ام . . .

یاد می گیرم که کسی نباید بداند که متارکه کرده ای! که تنها زندگی می کنی! حتی اگر حالت خیلی بد باشد و حرفت بیاید و قر قر داشته باشی! حتی اگر واقعا توضیح شرایط حاضر این باشد که آقا درخواست افزایش حقوق من به خاطر این است که  90 درصد حقوقم را قسط وام رهن خانه ای را می دهم که خیر سرم دارم توش زندگی می کنم که تنها هم زندگی میکم و  که . . .



دنیا


همین همین دنیایی که یک بند در قفایش چس ناله سر می دهی و از نامردی و نااهلیش می گویی و از وخامت و شرارتش و عر و عور می کنی و اینا . . . یه وقتایی، یه چیزایی برات رو می کنه که نمی دونی از شدت شعف چطوری هوار بکشی . . .

الان من منتظرم بازم یکی از اون آس هایش را برام رو کنه!

نمی شود


وقتی که می دانی نمیشود عشق بیشتر می شود . . .

حکایت این روزها . . .

شجاعت

جسارت 

حماقت

لجاجت

خریت

بلاهت

بی کله

بی مخ

بیل مغز

نفهم

تعطیل

آزاد


 

قصه از آنجا شروع شد که مرزی بین این اوضاف قایل نشدیم


بازی


تقصیر من چی بود . . .

وقتی امدم ، یارکشی تمام شده بود

من ماندم نخودی

بی یاور

آسیب شناسی اضافه وزن


بزرگترین عامل افزایش وزن برای گروهی که من هم جزوشان باشم احساس مسئولیت در قبال خوراکی روی میز است . . . 

یعنی فقط احساس مسئولیت محض ها! 

 

مشتی از این خروار


طی جلسه ای ،که دیروز با حضور هیئت مدیره و سهامدران شرکت برگزار شد رای نهایی بر مبنای خرید مواد اولیه بر اساس دلار، مبنی بر افزایش هشتاد درصدی قیمت دارو تصویب و درخواست حذف اقلام دارویی از لیست بیمه نیز صادر شد



پ ن:

 زمان: دیروز      مکان: شرکت ما

لوبیا


تا یه زمانی می نالی از بی ریشه گی

بعدش می رسی به بی پایه گی


مثل یک جوانه ی لوبیا که خود ب خود سبز شده

مثل علف های هرزه

اولش ریشه ندارد 

در بستر نامناسب ریشه دواندن کار سختی است

بعدتر که با هزار بدبختی ریشه کرد و تکیه گاه لازم

می ماند بی پایه

آخرش خشک می شود

میمیرد

مرگ در اوج ارتفاعات


پرییشب گویا، آقای اسدی به دیار حق پیسوت.

آقای اسدی پیرمرد نود و پنج ساله ی طبقه ی سوم که زمانی دور از فرهنگیان و اساتید دانشگاهی بود و حالا تقریبا کنترل کلیه ی اجزای بدنش را از دست داده بود و بدون حضور دائمی پرستارانش نمی توانست زنده بماند.

اگر شما هم جزو آن دسته از آدم ها هستید که می گویند مگه ما واسه بچه هامون چه کار کردیم که بچه هامون واسه ما کن، و همچنین بار منفی مطلب پیشین در ازدیاد نسل را دریافت نموده اید، لازم است دکر کنم که مطلب ذیل را با دقت بیشتری بخوانید.

آقای اسدی که بهتراست زین پس بگوییم مرحوم اسدی سه شیقت پرستار داشت، شبفت اول از ساعت هشت صبح تا دوبعدظهر، شیفت دوم از دو تا هشت شب و شیفت سوم از هشت شب تا هشب صبح فردا، این پرستاران به فراخور ساعت حضورشان از و مزایا و حقوق برخوردار می شدند و همگی توسط پسر ارشد مرحوم از مزایای بیمه و تامین اجتماعی نیز بهره مند بودند.

غذای آقای اسدی توسط پرستار خانوم طبخ میشد که اغلب ساعت کاری کمتری نسبت به دو پرستار دیگر که آقا بوند پر می کرد در عوض آشپزی را هم بر عهده داشت. روی دیوار آشپرخانه لیستی از انواع اطعمه و اشربه ی مورد نیاز بیمار به علاوه ی خوراکی های مورد علاقه وی قرار گرفته بود تا به سمع و نظر همواره ی پرستاران برسد.

تخت بیمارستانی پشت پنجره طوری قرار گرفته که رفت و آمد ادم ها و ماشین ها دیده شود و کسی که روی تخت می خوابد همواره چیزی برای تماشا داشته باشد.

ویزیت هفتگی توسط پزشک عمومی و ماهانه توسط پزشک متخصص انجام میشود تا ضایعات  بیماری و علام پیری و فرتوتی قبل از هر گونه خسارت جبران ناپذیری شناسسایی و پیشگیری شود.تزریق سرم روزانه و مولتی ویتامین های هفتگی هم برای تقویت بنیه بیمار را لحاظ بفرمایید.

عروس آقای اسدی زن مهربان و خوش خلقی است و خانه آقای اسدی را با دسته گل های بزرگ تزیین کرده است و در گلدان های لعابی طرح اسلیمی دیفن باخیا نشا میکند و دم در پتوس های  قبراقش سه طبقه را راه رفته اند

قاب های بزرگ که پکیجی از تصاویر کوچک هستند به دیوار میخ شده اند و اگر چه نشانی از زیبایی ندارند اما انبانی از خاطرات ریز و درشت را با خود به نمایش می گذارند و جلوی تخت و زیر پای بیمار به دیوار متصل شده اند

آخر هر هفته طبقه ی سوم حتما مهمان دارد، که یا خود بچه ها و نوه ها هستند و یا دوستان و آشنایان دیگر که با گل و شیرینی از راه می رسند و انگار آمده باشند مهمانی دوره ای دوران دبیرستان.

آقای اسدی را که می بینی هوس می کنی بچه دار شوی، بچه هایی که انقدر خوب هستند و چنین کمر به خدمت پدر بسته اند، وقتی پیرمرد کنترل همه چیزش را از دست داد، وقتی مثل یک نوزاد بی اختیار شد، وقتی حتی نمی شناخت این جماعت را که اولادش هستند یا نیستند . . . آن وقت برایش فرزندان صالحی بودند.



پ ن :

آقای اسدی سه فرزند دارد که هر کدام سن و سالی ازشان گذشته . . .


لایحه


پدر خانواده، کارمندی است دون پایه که در یکی از شرکت های دولتی با درآمدی متوسط مشغول به کار است، ریزه میزه و لاغر با رویای داشتن خانواده ای شلوغ. 

تازه پسر دوم و بچه ی سومش به دنیا امده که چغر ایستاده و میگوید یکی دیگر هم می خواهم. دو پسر و دو دختر که جفت کند جنسش را!

دختر بزگش هفت هشت ساله است.

ارزوی بزرگ زندگیش این است که روی تخت خواب بخوابد و از الان مهریه اش را یک فقره لب تاب انتخاب کرده است. از بس که دور از دسترس به نظر می رسد برایش و دست نیافتنی، گمان می کند لبتاب آنقدر می ارزد که مهریه اش شود.

دخترک مهر امسال، کفش نو نخرید برای مدرسه و کیف پارسالش را شست و دوباره امسال استفاده کرد. از رویای داشتن ام پی فور و همشاگردی هایش که سی دی من دارند حرف می زند، اما بلافاصله می گوید که باید قانع باشم و زیاده خواهی نکنم . . .

پسر بزرگش چهار پنج ساله است و با وجود هوش سرشار و استعداد درخشانش هیچ وقت در هیچ کلاس آموزشی ای ثبت نام نشده است.

مادر چروک خورده است و خسته ، موهایش را مدت هاست به پیرایشگری نسپرده که از ژولیدگی درش بیاورد و تارهای سفید مو را که نم نمک کنار گوش هایش جوانه می زنند، رنگ جوانی بزند تا صورتش حالی بیاید و رنگ و طراوت سال های نه چندان دور اوج جوانی و زیبایی اش را باز یابد.

برای پسرکی که تازه به دنیا آمده، یک تشک و یک لحاف نو خریداری شده و مقادیری لباس و بقیه ی وسایلش همان هایی است که هشت سال پیش خواهر بزرگتر استفاده کرده و چهار پنج سال بعدش برادر بزگتر. 

پدر خانواده اما برایش خیالی نیست که داشتن تخت خواب آرزوی دخترش باشد، یا پس فردا اتاق جداگانه ارزوی پسرش . . . پدر خانواده برایش مهم نیست که دخترش نمی رود کلاس زبان و انگلیسی یاد نمیگیرد، نمی رود کلاس شنا. برایش مهم نیست دخترش هیچ وقت نمی تواند چیز گران قیمتی را بخواهد و هیچ وقت نمی تواند غیز از ارزو ببافد، هیچ وقت نمی تواند داستان مسافرت های داخل و خارجش را برای هم کلاسی اش که تابستان در افریقای جنوبی بوده تعریف کند، هیچ وقت نمی تواند دنیا را آن ور از بیخ گوشش نشان دخترش بدهد.

فعلا هدف بزرگ کردن خانواده به هر قیمتی که باشد می چربد و برای دخترک توضیح می دهد که برایش بهترین بابای دنیاست اما فعلا نمی تواند برایش تخت خواب بخرد، لب تاب هم کلا به دردش نمی خورد و با همین کامپیوتر خانه شان سر کند. بهترین بابای دنیاست اما  . . .


کاش پدر می دانست، اگر قید آن سه تا بچه ی بعدی را می زد الان می توانست برای دخترش یک تخت خواب بخرد و بگذارد کوشه ی اتاق. کاش می دانشت شادی دخترک می ارزد به رویای خانواده ی پرجمعیتی که هیچ وقت نتواند از بچه هایش حمایت کند، نه برای آموزش و نه تفریح و نه رفاه و  . . . کاش پدر می دانست اگر قید بچه ی سوم را می زد الان می توانست پسر کوچک و شیرینش را بهتر پرورش دهد . . .




پ.ن:

از درک ماجرای فوق در مقیاس یک خانواده ی شش نفره عاجزم چه برسد به وقتی که با همین فرمول نسخه ی مملکت را بپیچند!


پاییز بازی


هوس پاییز بازی کرده ام

به یکی گفتم رد شد، آن یکی هم رد کرد... سومی هم حواله ام داد به حضرت عباس

عیبی ندارد، خودم تنهایی می روم پاییز بازی

میروم روی نیمکت چوبی کنجی که نشان کرده ام لم می دهم

بعدش هم میروم یک خرس صورتی می خرم برای خودم

و یک کیسه ی آب گرم که پر کند سرمای رختخواب پاییزی ام را


برای کلاغ های پارک نان خورد می کنم

گربه ها را کیش می کنم

چمن ها را می نوردم


پارک لاله را استاد می کنم امروز

تا آنقدر که قصه هایم را بفرساید

صاف که شدم می روم خانه


آقا پلیسه


پلیس سر چهار راه به دختری که در حال عبور از چهار راه است می گوید: ماشـاالله! (با تاکید روی ش)


برداشت قانونی: خانوم باید برود به صورت کاملا معتبر و محکمه پسند برای خودش اسفند دود کند

برداشت غیرقانوی:  وای به روزی که بگندد نمک

برداشت دلی: پلیسا هم دل دارن خوب

برداشت چشم بصیرتی: حالا خانومه چه شکلی بود؟

برداشت غیرتی: خانمومه خیلی بی جا کرد از جلوی پلیس مملکت رد شد

برداشت حقوقی: شما قانونا نمی توانید ثابت کنید مامور اعمال قانون چشم چرانی کند چون در واقع امین ناموس مردم است.پس کلهم چنین اتفاقی نیفتاده است! یا امکان ندارد که افتاده باشد

برداشت روز: ببین خانومه چی پوشیده بوده که پلس هم بهش تیکه انداخته!!!

اون قدیما


اون قدیما وقتی یکی به زنش خیانت می کرد همه تف و لعنش می کردن

اون قدیما وقتی یکی زن دوم می شد همه شماتتش می کردن

اون قدیما نچ نچ می کردن پشت سر زنایی که هوو بودن

اون قدیما خبر شنیدن مردی که دو تا زن داره خیلی خبر داغی بود

اون قدیما اگه دختره می فهمید طرف زن داره بعد از هوار و اندی هم که بود انگار که برق گرفته باشدش کات می کرد رابطه رو

اون قدیما دخترا با مردای زن دار دوست نمیشدن

اون قدیما مردا خجالت می کشیدن دو تا زن داشته باشن

اون قدیما مردم یه طوری نگاه می کردن به مردای دو زنه و زنایی که هوو می شدن

اون قدیما . . .


امروز اما اگه نگاهی به لینکای وبلاگا بندازید می بینید که داره عنوان "زن دوم هستم"  عادی میشه!


تابو شکست

زن های دوم پیش قراولان تخت خواب های سه نفره شدند

و خانه هایی با مردهای نصفه! و زن هایی که راضی اند و تاب می آورند . . .



پ ن: 

1- امروز خانومه میگه: زن داره، جزام که نداره!


2- دور نیست از همچین سیستمی که به کشورهای عربی و افغانستان برسیم که یا زن اولیه خودش میره برای شوهر زوجه جدید اختیار میکنه یا اگر هم نره آقا کاملا محقه که بره همچین فعلی رو مرتکب بشه و نه تو خانواده و نه تو جامعه وجهه شو از دست نده که هیچ! دلیل بر تمول و تملک بیشترش هم باشه. . .