پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

بی سرزمین تر از باد . . .


یک چیزی هست به نام فضای شخصی

منظورم از فضای شخصی به همه آن جایی که هر کسی در آن تعریف میشود و معنی پیدا میکند !

این فضا با قاب های روی دیوار و ملحفه ی رختخوابی که هر شب در آن خوابت می برد تا آیینه ای که صبح ها صورت بادکرده ات را تویش تماشا میکنی تا کشوی جوراب ها و برسی که موهای سرت هنوز لا لوهای دانه های شانه اش باقی مانده تعریف می شود

قفسه ای از کتاب های خوانده و نخوانده

قفسه ای برای سی دی ها و فیلم ها و مجموعه های کتاب کوچک

جایی برای چیدن قلم ها و مدادرنگی ها و رنگ های اکرلیک و روغن و . . .

گوشه های برای تپاندن بی شماره ریزه جاتی که از این گوشه و آن گوشه خریداری کرده ای

جایی برای کاکتوس مرحمتی دخترعمو

جایی برای چشم زخم امام زاده داوود و نعل الاق های بارکش درکه و مهره های رنگی، جایی برای گله ی بزهای پاپیه ماشه ای که چند سالی است سامان گرفته اند

جایی مثل در و دیوار قلبت برای کوبیدن قاب و گذاشتن گلدان های شمعدانی.

یک طور دنیای بی خار و دلنشین در جهانی که سرتاسرش کاکتوس روییده است


و دلت بند همه ی این هاست برای باشیدن! 

انگار تا بالش خودت را بغل نکنی و روی تخت خودت دراز نکشی خوابت نمی برد

بعد از گذشت سال ها اما، فضای شخصی ام شکل دیگری به خودش گرفته

نمی دانم به بزرگ شدن ربط دارد یا به بی پدر مادر بودن و یا به تنها زندگی کردن یا شاید هم مربوط به چیزهای دیگری است . . .

اما تغییری که حالا بعد از گذشت چندین سال در زندگی ام می بینیم این است که دیگر نه بالشی برای خوابیدن وابسته ام و نه دستشویی ای که فقط همان جا آنقدر ریلکس باشم که بتوانم کار شماره دویم را هم انجام بدهم!

می بینم که فضای شخصی ام شده چهار تا رمز و پسور. همه ی آهنگ های مورد علاقه ام را در یوتیوب گوش میدهم و گاهی هم دانلود میکنم. 

روی بالشی که پدر شوهر خواهرم خوابیده هم خوابم می برد  . . .

شب را می توانم خانه خواهرم بخوابم، یا شاید خانه لاله، تازه با آمدن حاج آقا از ولایت احتمالش هست که شب را بروم پیش آنها

برای بیرون زدن از خانه هم نه آیینه ای لازم دارم و نه کیف و ملحقات آرایشی! همین که دستمالی باشد تا رطوبت صورتم را پاک کنم هم شدنی است!

البت که کاملا تمایل دارم کرم پودر و ضدآفتاب اَون محبوبم را بزنم و روی گونه هایم پودر بزنم اما حالا فقدان هیچ کدام از این ها محلی از اعراب ندارد

این منم

جایی ام را جایی ، جا نگذاشته ام

سر و مر و گنده

درسته ی درسته

همه ی حجم بودنم را برمیدارم و میزنم بیرون

چه خوب است که باشد که باشد

اما . . .

نبوندنش را میشـــــــــود تاب آورد




دریافتی سه سال پیش



الان فهمیدم یکی از دفترچه های بانکی قسطم تموم شده

حس میکنم یکی از بچه هام درسش تموم شده و  فارق التحصیل شده از دانشگاه


یعنی یکی از دغدغه هام کم شد! هوراااا

:)



دیشب اولی شو سر میرداماد دیدم!


رویش اولین بوت های زمستانی پای دخترکان شهر مثل دیدن اولین شکوفه هاست روی درخت گیلاس!

قد خوشبختی

قفسه های کابینت پر شده با شیشه های کوچک و بزرگ حاوی توت خشک و کشمکش سبز آفتابی و انجیر خشکه و گردو و بادام منقا و تافی کره ای و کانفت

یک ظرف بزرگ هم خارک تو فریزر هست 

تو شیشه های کوچک روی میز هم دراژه شکلاتی ریخت ام

روی بخاری آب می‌جوشد

و قلمه ی تازه ی پتوس در ٍظرف آبلیمو خوری ریشه می دواند و جوانه میکند

پنجره به باغچه باز است

و در خانه بوی دارچین می آید

و یک شیشه ی مربایی کوچک را کنار گذاشته ام تا چیله مورچه هایش را با اصرار میگوید حیوان خانگی، درونش نگهداری کند

پشت میزم نشسته ام و برای دوست صمیمی رضوان شال زرشکی و دوست نشان نقاشی میکنم 



+ این هم لینک نقاشی مورد نظر



وقتی از میون غذا فقط سیب زمینی ها رو سوا میکنه!


میگم یکم از گوشت های غذات هم بخور 

با تحکم میگه شما گوشت خوار هستید خاله!

میگم مگه تو گیاه خواری؟

میگه نه! من  سیب زمینی خوارم!




+ اینو خیلی دوست دارمممم

بگذار و بگذر . . .

 


بسیار پیش می آید که پیش آمدی، لبریزم می کند. 

لبریز از گفتن ، گاهی گلایه و گاهی به عکس. بسیار پیش می آید که بی تاب می شوم و بی قرار

یک نوع حس حماقت واری است که گمان می کنم باید به بقیه هم بگویم و حسم را شرح دهم، همان حسی که وقتی کسی چیزکی تعریف می کند یقین حاصل میکنم باید باشد ولی با گفتنش هم تمام نمی شود

انگار باید بیشتر گفت

باید عیان تر باشد و هویدا تر

اما باز هم تمام نمی شود

باید از کنار همه انچه که نمی توانی با الفبای وجودت درک کنی رد بشوی و بگذاریشان به حال خودشان و این یک توانایی !است لابد

باید گذاشت و گذشت!

 

می گویم چه خوب است که درد هایی که همچون خوره روانت را وا می کاود و هر لحظه جانت را به آتش می کشد را می شود فراموش کرد

می شود همه درد ها و بدجنسی ها و کم و کاستی ها را مثل یک تکه سنگ در یک جایی از جغرافیای ذهنت رها کنی و با گام های آرام و استوار از کنارشان ساده رد شوی

و قلوه سنگ بماند و بماند، تا ابد بماند تا روزی که هزارن سنگ دیگر را هم همین طور به امان خدا ول کرده ای و شاید یک روز، یک بعدظهر سرخوش بیایی و از سرخوشی و سر دماغی نگاهی بهشان بیندازی و واگویه کنی شان

جملاتی از متن هزاران صفحه ای ایشان را

کلماتی از مقالات بلند بالایشان را


می گویند فراموشی بزرگترین نعمت خداست

نعمتی که باعث میشود از یک تنگنا به سلامت بگذری

و گرنه از سر تا به ته،از ته تا به سر،یکسره مصیبت را می روی و می آیی 

لحظه هایی  هست که تلخ و سخت و گزنده هستند و  فقط باید دورشان انداخت

بگذارید سنگ شوند و یک جایی تو برهوت ذهنتان گم و گور شوند تا خود به خود به دست فراموشی سپرده شوند

این روند منطقی و معقول تر از هر کاری به نظر می رسد

سنگ را توی سفره نمی گذارند

توی حمام و دستشویی هم

کنار آیینه و روز تختخواب هم هیچ کس سنگی را نگذاشته و نه می گذارد

سنگ را بریزید تو کوچه لای خاک و گل باغچه

سنگ برای شکستن است و جرح و درد. . . سنگ هایتان بریزید دور

و بعد هم فراموششان کنید و بعد راهتان را ادامه بدهید




پ.ن: 

1- مثل قاصدکی که از بهشت آمده و روی شونه هایت نشسته، مثل حریر بهشتی که روی صورتت می لغزد، مثل بوی  بهشت . . . نازنین عزیزم، مادر شدن دوباره ات مبارک!


2-  خندوانه را در یابید


پس کجاست آن دلی که روشن بود . . .


فاطمه پژوه اعدام شد.  آذر 1387

فاخته صمدی اعدام شد. مهر 1386

ریحانه جباری  اعدام شد . . . امروز صبح



زنان زیادی بوده اند از این دست، زنانی که برای دفاع از شرافتشان برآمده اند اما به چوبه ی دار آویخته شده است . . .

پس از این نیز زنان زیادی اعدام می شوند

همان زنانی که به هر روز اعدام شدن محکوم شده اند! اعدام با هر نگاه تا آخر عمر . . .

های های زنان پرده نشین و ساکت

های های زنان خفته در خاک

های های 


چون لینک هایی مربوط اکثرا در  باز شدن صفحه مشکل دارند لینک مختصری از پرونده رو تو پا نوشت گذاشتم


ادامه مطلب ...