پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

سوال بزرگ

مشکل از آنجا شروع می شود که من خوشحال نیستم. البته گاهی هم می شود که خوشحال باشم اما مقدار این گاهی به نسبت قبل کمتر شده و بیشتر اوقات به نگرانی و اضطراب سپری مشود. 

یک معادله ی بسیار ساده است به این ترتیب که من حالم خوش نیست پس هیچ کاری که از سرخوشی ام نشات گرفته شود نمیکنم و بعد خودم می بینم که زمان درازی سپری شده و من هیچ کاری نکرده ام و دو بامبی می زنم تو سر خودم که خاک تو سر بی فایده و بی عملت کنند و بعدمحاکمه شروع می شود و ادامه دارد تا انتها

و سوالم از دوستانی که زندگی شان همچون سابق ادامه دارد این است که چطور توانسته انداین جور دامن شان از چرک و کدورت ماوقع در امان و پاک بدارند.

من حس میکنم زندگی یک جور خیلی مزخرفی درگیر شرایط  بحرانی شده و هیچ هم عادی نیست.

اما بعد نگاه میکنم به اطرافم و متوجه میشوم که این پنداشت من است و سایرین به روال عادی و یومیه ی خود ادامه داده اند.

کار می کنند

باشگاه می روند

خرید و فروش میکنند

و همه چیز به صورت نسبی در جریان است

حالا خیال نکنید که من از اول قرنطینه بوده ام نه ! من هم مثل بقیه رعایت میکنم اما این جور هم نبوده که کلا در خانه بنشینم.

راستی شما برای خوب شدن حالتان چه کار کردین؟

شروع مشنگ بازی

 سعی میکنم به خودم کمک کنم تا خوشحال باشم. خوشحال تر

زندگی کنم، بیشتر لحظه را حس کنم

لحظه بو و مزه داشته باشند. صبح بوی توت فرنگی بدهد و ظهر مزه ی نعنا و شب مزه ی خیارشور بدهد

از پنجره ماشین سرم را درآورم تا بوی بهار باران خورده را بکشم در ریه هایم و تا انتها حس ش کنم. 

هیچ مهم نیست که تحلیل مناسبی در مورد اتفاق های اخیر داشته باشم یا نه، تحلیلی در مورد عدم قدردانی فولان کس برای فولان و انتظارهای عجیب بهمان

همین که بوی نم خاک باشد خوشحال کننده است


شبیه ترین تصویر


این تصویر یکی از تصویرسازی های موضوعی با قوطی کوکا کولاست اما به نحو غریبی هم ذاتم شده  . . .  انگار که خود منم!

کوچ


آیا وقتی صبح بیدار میشوی و هیچ چیز را و هیچ کس را و هیچ کجا را دوست نداری به این معنی نیست که از آنجا کوچ کرده ای و خانه ی تنت مثل پوست جیرجیرک خالی است؟

من خالی ام

از هر گونه مهرورزی و عشق

در این ثانیه اینجا پشت پا زدن به همه چیز دلم را راضی تر میکند تا مثل زن کولی خانه بدوشی دل نبندم به هیچ جا و هیچ کس

دور ریختن همه بند های سست و بی رمق رابطه در این لحظه بزرگترین کاری ست که میتوانم برای خودم کنم

مثل داس تیز و برانی که در یک لحظه گردن کسی را یا رسن بافته ی گیسوان مواج زنی را یا هر چیز دیگری را . . . در یک ثانیه می برد و اندوه و پشیمانی از همان صدم ثانیه که هنوز نگذشته است آغاز میشود و بادهای سیاه وزیدن می گیرد. 

ناراضی و ناراضی و ناراضی هستم

خشمگین و سرخورده و عصبانی هستم

و هیچ کس و هیچ چیز را نمی توانم برای مقصر بودن خطاکار بدانم

و خود بیچاره ام هم رفته یک گوشه ای قایم شده  است از شر این مفسده که همچون کوره ی آتش فشانی تنوره کشان فغان میکند و آرام نمی گیرد

رفته در خواب های نیمه شب و در رویای ناخودآهی، کودکی زاییده و آرام و یواش شیرش می دهد و حتا میترسد بگوید که نوزادم دختر است و هیچ هم خبر ندارد که من دستش را خوانده ام. دستش را خوانده ام و آمار زندگی سایه گونه اش را دارم و میدانم خودش هم وقتی بیاید بنشیند روبروی من و در چشم هایم نگاه کند همه چیز را نفی خواهد کرد.منکر همه چیز خواهد شد و ملتمسانه در من دنبال راهی میگردد که می دانم که تو میدانی اما بیا و بگذر و بگذار حرف های نگفته و کارهایی که هر دو خبر داریم آن دیگری در خفا میکند ناکفته و ناشنیده باقی بماند.

شاید دارد تهدیدم میکند که یک چیزهایی از من می داند. یک چیز هایی که خودم نمی دانم و او مثل آس تک خال بکوبد روی میز و بگوید زرشک! اینها که چیزی نیست من اطلاعات مبسوط و تکان دهنده ای دارم که اگر لب باز کنم به یقین در کسری از ثانیه تا مغر استخوانت ترک خواهد خورد

انگار راستی راستی چیزی می داند.

میداند که کجاها را قلم گرفته ام و کجاها را زیرش خط کشیده ام تا شده این که الان جلو چشمم باقی مانده است.

راست میگوید

این طفلکی هم راستش را دارد می گوید

حقیقت را می داند. من زاده ی عصیان و آتشم انگار. شفا در دستانم بوده اما آن را نمیخواهم، نمیتوانم که بخواهم انگار به سبب آنچه که ذاتا هستم

و حا آنکه حتا خود نیز نمی توانم این دیو تنوره کش و غران را دوست بدارم که در هفت توی چاه سرزمی های دور پنهان کرده ام.