پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

حبل المتین سرخ

به قول لاله؛ دیروز خرس ها حمله کرده بودند، خیابان میرزای شیرازی را به تمامی در نوردیده و فاتحان بی تنازع شهر شده بودند. همچون مراسم دیرین و چندهزار سالانه که ماحصلش میشود شلوغی و ترافیک و دست فروش هایی که فرصت را غنیمت می شمرند و بساط میکنند، دیروز و دیشب شهر آکنده بود از وانت هایی  که کنار خیابان بساط کرده بودندو خرس های عروسکی و کوچک و بزرگ می فروختند ،  میزهای کوچکی که هر جا که میشد پهن شده بود و  گل و  شمع و شکلات های قلبی  و سرخ و هرچیز که بشود ربطش داد به ولنتاین در این  بازار مکاره ای که مشتری ها ی زیادی هم داشت به فروش می رسید.  

این ها را ننوشتم که نتیجه بگیرم چقدر ما حالمان بد است ، یا چقدر بی هویت، یا چقدر  . . . نه . میخواستم این را بگویم که ما چقدر نیازمند عاشقیت هستیم. این دل دادن و دل باختن انگار رسمی مجزا باشد از هر فرهنگ و جمعیت و کشوری که همگی در ان به اجماع رسیده ایم.

ما مردم عجیبی هستیم، راهپیمایی بیست و دو بهمن میرویم پیاده روی خیابان انقلاب و بعد سلفی می گیریم و تو اینستا می گزاریم و بعد از اعتراضات امثال دختر خیابان انقلاب هم حمایت میکنیم و بعد منتقدیم به اغتشاشات بازار ارز و دلار و  . . . اما گویا همه در این زمینه که عاشقیت باشد مشترک المنافع و هم نظر هستیم و آن طور گرم و صمیمی این روز را تکریم می کنیم که اصلا خیالی نیست که از کجا و کدام فرهنگ رسیده است. مثل فرزند ناخوانده و از خیابان جسته ای که آن چونان تکریم و تعظیمش می کنیم که با فرزندی که از خون و رگ و جانت است هیچ تفاوتی ندارد که در بعضی موارد خاص حتا عزیز ترش هم می پنداری . . . 


خواب

چشم هایم را میبندم. تصور می کنم خانه ی گلی که دورش سراسر درخت های تبریزی بلند کاشته شده و در حیاط چوب های کوتاه و بلندی برای پیچیدن لوبیا و کدو و خیار دورش در خاک فرو شده است و کرت های کوچک ریحان بنفش و سبز و شاهین و جعفری از هم تفکیک شده اند. آن جا هویج ها، مثل هویج هایی که ما می کاشتیم ریشه های ریزه میزه ندارد و مثل هویج هایی که از مغازه میخری بزرگ و مرتب و صاف و صوف است و حتا تربچه هایش هم آن قدر نقلی نیست که نشود گذاشتی بین سبزی ها.

انتهای باغ ، درخت های زرد آلو و شاتوت به بار نشته و زرد آلو ها مثل لپ دخترکان داهاتی قرمز و گوشتالود و سرخ جلوه نمایی می کنند.

باد لای برگ های درختان می پیچد ، همون عاشقی که گیسوان معشوقش را بنوازد، صدای پیچیدنش بین برگ ها و شاخه های باریگ با نرمی و لطافت ، صدایی بی انتها را می ماند از که از اعصار و قرن ها به گوش می رسد، موسیقی ای که هزاران سال است عاشقانه نواخته شده است . . .

پشت دیوار خانه پرده های توری از دل خانه بیرون آمده و با باد می رقصد. با هر وزش جانانه باد  کل حجم پرده ی توری باد می کند و وارد خانه میشود و بلافاصله همراه باد از خانه خارج میشود و تا جایی که می تواند می وزد و باز هم به داخل خانه می رود.

از پشت پرده ی توری تمثال زنی پیداست. زنی با موی مواج و سیاه که همچون سیاهی شب روی پیشانی اش پیچ و تاب خورده و سیمایی مقدس همچون تصویری که هزار بار دیده ای را یاد آور می شود. زن نزدیک تر می شود و روی رف پنجره می نشیند.

ناگهان دستش را به سمت پرده می برد و با نوازش باد که پرده را می لغزاند ، رخ نمایان میکند در قاب پنجره  . . .   

 . . . چه کسی مرا از این خواب بیدار کرد؟ 

شخصیت شماره 2

غیر از این منی که الان آمده اینجا دارد می نویسد من دیگری در من هست که اسمش شخصیت شماره 2 است، مثلا امروز شخصیت شماره 2 ، سه تا شیرینی بزرگ با چای خورده و قبلش هم یک تغار عدسی. اگر من که شخصیت شماره یک باشم با مسواک و خمیر دندان اختتامیه ای بر این کشتار پی در پی صادر نمی کردم این ماجرا همچنان ادامه داشت و کشویی که در آن چند سیب و پرتقال و بیسکوییت و دانه و پودر قهوه بود را سر می کشید و آنقدر ادامه میداد که دل درد بگیرد تا دست بردارد. 

شخصیت شماره دو در واقع رویکردی سایه ای دارد. همان کسی است که همواره او را سروکوب می کنم و برای هر کاری محاکمه می شود  و به یقین محکوم هم میشود، سرزنش میشود و خجالت زده اما وقیح است و باز کار خودش را ادامه می دهد. حریص و طماع است  ! سیرمانی ندارد و حرف حساب تو گوش های وامانده اش نمی رود ، خیلی صفت های بد دیگری هم می توانم برایش بشمرم  . . .

عالیجناب یونگ اسم شخصیت شماره دو را می گذارد سایه! shadow! خوب حقیقت این است که اسمش زیاد مهم نیست ، هر چیز که دلم بخواهد می توانم صدایش کنم. 

مشکل اصلیم با وی وقت هایی است که نمی دانم کاری که می کنم  و تصمیم که گرفته ام و از آن دفاع می کنم و استدلال می کنم و برایش رگ گردنی میشوم، تصمیم است که من گرفته یا شخصیت شماره 2؟ (این چیزی است که خیلی طریف و زیر پوستی اتفاق می افتد)

خنده دارد است اما این آقای شخصیت شماره 2 که می خواهم اسمش را "موری" mori بگذارم (خوب خیلی به مشخصات و شکل و قیافه اش فکر کرده ام ، کارهایش هیچ شبیه خانوم بودن نیست که شک م برده که مرد است و اسمش را هم دقیق نمی دانم مجتبا باشد یا مرتضا یا  . . . آدم روک گو با زبانی تیز، متوسط الجثه با یک مترو هشتاد قد با هفتاد و پنج کیلو وزن است که کاپشن مشکلی شمعی تن می کند و همیشه ته ریش دارد و بعضی وقت ها  کلاه عجیب غریبی هم روی سرش می گذارد و وقت و وبی وقت سیگار می کشد، حتا جاهایی که اصرار اکید شده است که سیگار کشیدن ممنوع است، مدام گوشه لپش آدامس نعنایی است و مطالعات عجیب غریبی دارد و یک دفترچه کوچک در جیب کاپشن ش می کذارد و جمله های قصارش را در آن یادداشت میکند. کفش هایش  کتانی است،  اما همیشه خاکو خولی ،  جین تنگ مشکی تن می کند و روی زانوهایش پاره است و روی ران ها یش زاب دارد، شغل دائمی ندارد و بیشتر وقت ها با دوست هایش تو پارک آتش درست می کند و سیگاری می کشند و بحث های الکی می کنند و به ریش دنیا می خندند و رسالتش این است که بگوید گور بابای دنیا)  به واقع شخصیت مستقل و هویتی مجزا از من دارد. مثلا من با بند بند وجودم و از سالها پیش تصمصم گرفته ام شکم و پهلو هایم را که قلمبه می شود را آب کنم اما شخصیت شماره 2 بسیار علاقمند به پرخوری است و تا حالا حتا یک بار نگذاشته یک رژیم چند روزه بگیرم ،   آمدم رژیم معروف جنرال موتورز را بگیرم. روز اول با میوه سپری شد و روز بعد با سیزیجات و هنوز روز دوم به پایان نرسیده بود که در حال گاز زدن یک بستنی سالار شاتوتی بودم.

حقیقت این است که من آدم چاقی نیستم اما همین دو سه کیلویی که دلم می خواهد کم کنم و نمی توانم و یکسر مغلوب شخصیت شماره دو می شوم نشان می دهد که این لعنتی زورش از من بیشتر است.بعدش با خودم خیال می کنم که باید تمهیدی بیندیشم و روی این شخصیت شماره دو را کم کنم! اصلا  زورآزماییی طور در یک نبرد ثابت کنم که کی رییس است! بهش ثابت کنم که این من هستم که انتخاب می کنم و او باید کوتاه بیاید و انتخاب های دوم و بعدی را بردارد و پا پس بکشد. 

اما حیقیت این است که نمی شود. 

اولا که؛ دعوا که نداریم ! بعدش هم این شخصیت شماره دو هم ، من هستم ، مثل یک مادر که دلش نیاید با کودکش بد خلقی کند و عطاب خطابش کند، چون این بچه از اوست و جگر گوشه اش است. حالا این آقای موری که شخصیت شماره دو نام گرفته هم جزیی از من است و چرا باید با سرکوب و خفقان جلوی راه نفسش را بگیرم؟ خیلی علاقمند ترم که با اون به پای میز مذاکره بنشینم و در ازای دادن امتیازاتی ، راضی اش کنم این خوی هیولایی اش را که گاهی مثل جاروبرقی میشود و آنقدر می خورد که بترکد تا وقت هایی که آن قدر گنده دماغی می کند یا خیلی وقت های دیگر را کنار بگذارد و  با هم دوست تر بشویم.

شخصیت شماره دو حالش از کتاب خواندن بد می شود و دلش می خواهد یکبند تو صفحات بی سر و تهه اکسپلورر اینستا بچرخد اما من خیلی وقت است که کلا اپلیکیشن اینستا را پاک کرده ام و این طوری  شخصیت شماره دو را راضی می کنم که  گه گداری،  بروم  نسخه ی وب اینستا را نگاهی کنم و بعد که دلش آرام گرفت و بی خیال شد می رویم سراغ کار هایمان.

ماجرا این است که باید صلح کنیم. باید بروم شخصیت شماره دو را از پارک بغل خانه پیدا کنم و به خانه برش گردانم. راستش مدتی زیادی است که از خانه انداخته بودمش بیرون. فکر می کردم اگر او برود همه مشکلات حل میشود، اما نشد. او از خانه رفته و تارانده شده اما هنوز تو بزنگاه ها و وقت تصمیم گرفتن همان قدر تواناست که قبلا بود و حتا این رانده شدن از خانه باعث رنجش و سرخوردگی اش شده و از این زهگذر حتا حس می کنم در شرارت وسواس خاصی پیدا کرده و با اصرار و تاکید می خواهد از امر من سرپیچی کند و کار خودش را بکند.

باید بروم دنبالش و لباس هایش را بکنم و بریزم تو ماشین لباسشویی و غذای گرم برایش بگذارم و اجازه بدهم کنارم باشد. نه پشت سرم. 

نمی دانم شخصیت شماره دو تا کی می ماند اما می دانم که تا وقتی بگویم نیست شرور تر میشود.



 + دسترسی تلگرام - کانال دست نوشته های پروانه

این بی تعادلی نگران کننده . . .


خیلی وقت است که دیدن عکس های آموزشکده ها و فضاهای دانشگاهی  و آموزشی و  . .  نگرانم می کند. یک جمعیت انبوده از دختران و یکی دوتا پسر که آن پشت و پسله ها جایی یک گوشه خزیده اند.مثل کلاس های ارشد با 19 نفر خانوم و 3 تا آقا برگزار می شود. . . . نگران کننده است که زنان در حال مرتفع شدن و بال گستردن و توانمند شدن هر روز بیشتز از دیروز هستند و در مقابل مردانی هستند که از اخرین دستاورد هایشان می شود به مردانه کردن اسنپ رسید. وقتی "اسنپ رز" که طرحی آزمایشی با رانندگان خانم بود هنوز بعد از گذشت ماه ها آزمایشی است و نمی شود از خدماتش بهره برد.