پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

Archetype


به صورت عنوانی فایل صوتی تمام آرکتایپ ها رو اینجا گذاشتم. منبع خوبیه حتما گوش کنید

+

استقامت در برابر یک استحاله ی اجباری

دنبال کار می گردین؟

با مدرک لیسانس و فوق لیسانس نتونستین راه خودتونو پیدا کنین و حس می کنین شرایط مساعد نیست؟

میخواین تو آزمون اسفند ماه دکترا شرکت کنید و بعدش بشین یه خانوم دکتر یا آقای دکتر بیکار؟

به خاطر ساده پوشی و ظاهر عادی تون دیده نشدید و ازدواج یا رابطه ی خوبی هم نداشتین؟

درآمد کافی برای اینکه زندگی آروم و عادی ای داشته باشین ندارین؟

مطالعه کردن و ورزش و زبان خوندن برنامه ی روزانه تونه اما جوابی که باید رو نمی گیرین؟

از یکنواختی و رکود روزگار و زندگی تون خسته شدید؟

حی می کنین زمونه ی خوبی نیست؟

حس می کنین روح زمانه شما رو درک نمی کنه؟

حس می کنین خیلی از اطرافیانانتون که سواد و مهارت کافی رو ندارند خیلی راحت جایگاه هایی رو که شما ارزوش شونو دارین رو به راحتی طی کردن و حتا قدر موقعیت شون رو هم نمی دونن؟

حس می کنین فرصت دیگه ای لازم هست که جبران کنید؟

نه، نیست!


همین حالا اقدام کنید

با یک کلینیک زیبایی تماس بگیرید

برای تزریق گونه و فک و چونه و لب و پروتز سینه و باسن وقت بگیرید

اگر مایه دار هستید بی درنگ برای لیپوی شکم و بغل ران و ترنسفر سینه و باسن هم اقدام کنید

تا قبل از فرا رسیدن عید، تلاش های شما به‌ بار نشسته و شما یک پلنگ خوش آب و رنگ هستید!

حالا برای خودتان یک پیچ اینستاگرام بسازید و از ادا اطوارهایی که تو آیینه برای خودتان در می آورید فیلم و عکس گرفته و آن را در فضای مجازی منتشر کنید!

اخ

یادم رفت بگویم که یادتان نرود که موهایتان را بلند طلایی کنید( بعضا کاهی و دودی و قرمز هم پاسخگو هست)

اینک شما یک شاخ ایستا هستید! شما برای خرید کردن و نوار بهداشتی خریدن هم از این شرکت و آن پیج آگهی می گیرید و درآمد هوار تومنی به جیب می زنید و یحتمل با یکی از موجودات نر، طرفدار پلنگ ایرانی نیز رابطه ای خواهید ساخت و هم پیجتان را داغ تر خواهید کرد و هم حاشیه های جدید تری را به خورد ملت پیگیر و علاقمند خواهید داد! در نهایت هم به پول و شهرت می رسید و هم خوشحال و راضی خواهید بود!

کافی ست جوری باشید که طلب روزگار و زمانه از شماست.

اگر چه...



i want a hug


در پی پخش صحنه فولان در فیلم جکی چان از شبکه کیش، علاوه بر اخراج تعدادی از پرسنل و پیگیری امور با عاملان و مسببان ماجرا برخورد جدی شده است.

حالا سوال من این است که گیرم صحنه ی مزبور یک بغلی چیزی بوده باشد(واقعا هم در همین حد بوده) حالا آیا هیچ بچه ی جیک جیکویی موجود هست که همچین صحنه ای را ندیده باشد؟ آیا کارتن هایی که همین جوجه ها تماشا می کنند بوس و بغل ندارد؟ آیا ما ریاکاریم؟ آیا ما می ترسیم؟ آیا بوس بد است؟ آیا بغل شدن باید در خفا و توسط معلم پرورشی و قرآن و مدیر منحرف صورت بگیرد؟ آیا باید سرکوب آنقدری زیاد باشد که از ریشه همه چیز را نفی کنیم؟ آیا . . .

 این بازخورد شدید برای کدام بخش ماجراست؟


آسیاب


ما مردمان هوشیاری نیستیم. ما ایرانی های نژاد پرست و ناسیونالیسم گوگولی که عادت کرده ایم به باختن و جر زدن. ما اونایی هستیم که وقتی شرایط بازی سخت می شود می زنیم زیر میز و بساط را به هم می زنیم و می رویم در زمین دیگری و جای دیگری بازی جدیدی را شروع می کنیم تا وقتی بشود شرایط را تاب آورد و کاری نکرد می مانیم و بعدش اگر حقوق متوسط الحالمان مورد تهدید قرار گرفت آن وقت همچون بنفشه ها وطنمان را برمی داریم و می رویم در خاک دیگری ریشه می کنیم و تا باد کجا ببردمان و تا کی تحمل این زندگی را داشته باشیم 

ما تاریخ را فراموش کرده ایم و آن هم نه تاریخ سالیان دور بلکه تاریخ همین چند دهه پیش، همین چهل و پنجاه سال قبلی که مادر پدر هایمان آن وقت ها برای خودشان در اوج جوانی و قدرت بودند. آن  سال ها و آن روزها دنیا شکل دیگری بود تا وقتی که اندیشه ی تحول روزگار را آن چونان غلطاند که عواقب آن در ذهن آناکه باعث این گردش بودند جا هم نمیشد.

امروز صبح در تاکسی نشسته بودم و مسیر هر روزه ی بین خانه و سرکار را می پیمودم، راننده تاکسی رادیو را روشن کرد و آهنگی ملی مذهبی در حال پخش بود، در تمام طول آهنگ احساسات ملی و وطن پرستانه ی مخاطب قلقلک می شد و بعدش هم اتصالی زیر پوستی با عمیق ترین مسایل مذهبی. ناگهان احساس کردم تو گلویم یک پرستو لانه کرده و  دارد بال بال می زند و می خواهد با فشردن خود به در و دیوار خود را از تنگنای این اسارت برهاند.

پرستوی مهاجر پرید توی سرم و بال زد و پرهایش همه جا را به هم ریخت و آششفتگی و اغتشاش جای سکوت و تاریکی را گرفت.

داشت از خیانت حرف می زد. می گفت این همه این سال این و آن را به خیانت به نظام و فولان دیگر (که من ترس دارم از نگاشتن آن تا همین دو خط وبلاگ را هم مثل قبلی فیلتر نکنند) و انگشت اتهام به سمتشان اشاره کردیم و ملحد و اخراجی و طرد شده از وطن و جاسوس چپ و راست دیدیم.

خیانت به نظام و دین قابل بحث است اما خیانت به مردم قابل توجیه نیست و این چیزی است که دارد اتفاق می افتد. 

در جامعه امروز که صنعتی سازی و مدرن شدن مفهومی جهانی و قابل اجرا در هر جامعه دارد را با وصل کردن به فرهنگ غرب اخته کرده ایم و از ارزش های انقلاب یکی این بوده است که با غرب ستیزه کند. ما خرما  را می خواستیم و خر را نه! ما ادعا می کردیم می توانیم مظاهر مثبت و فایده مند مدرنیته را برداریم بدون اینکه دچار نکات منفی آن بشویم ! در هر کوی و بزرن فریاد واسفا برآوردیم که غرب زدگی بیداد می کند و کلاه فرنگی و فوکل کراوات مد شده است اما اندیشه ای را که به فوکول کراوات ختم می شد را زندکی نکردیم و نکرده ایم و عجیب این است که با این قشر فرهنگی و تحصیل کرده در این مملکت هنوز هم همان شعار زده با این مفاهیم برخورد می شود و هنوز هم اندیشه های تند رویی که با اغراق و زیاده روی می توانند همه چیز را تیره و تار به نمایش بگذراند برنده ی این میدان هستند.

 بگذریم

اصلا نمی خواهم بحث را پیچیده و غیرقابل درک کنم.

پرستویی که در گلویم گیر کرده بود داشت حرف می زد. او بود که می گفت وقتی از خیانت حرف می زنیم از خیانت به مردمان این مرز و بوم حرف می زنیم که با تحمیق و عقب نگه داشتن آنها در زمینه اندیشه آب به آسیاب چه کسانی ریخته ایم. وقتی دور ملت و ممکات یک خط فرضی بکشیم و بگویی آموزش زبان انگلیسی در مدرسه زود است، خیانت است. وقتی اندیشمندان و کسانی را که جریان سیال آگاهی را می ساختند را کوچاندند و تاراندند، خیانت است، وقتی به جای اندیشه ی روز، اندیشه ی کهنه و منسوخ شده را نشر می کنند خیانت است و این خیانت جز برای همان آبی که به آسیاب ایشان می ریزد نیست و جز برای حفظ منافع!

و تنها راه نجات اندیشه است. 

ترویج آگاهی و اندیشه و البته که به قول نیوتن سخت ترین کاربرای انسان اندیشیدن است!

این دو هزاران من و ما . . .


به وضوح و روشنی از وجود یک گروهان آدم در خود خبر دارم. 

کسی که بسیار منطقی است، کسی که بسیار احساساتی است، کسی که بسیار دقیق است، کسی که بسیار سر به هواست، کسی که بسیار  خود نما و برون گراست، کسی که بسیار ساده و ساکت و ساکن در غار تاریک خود است. کسی که بچه ها و شلوغی را دوست د ارد و کسی از سر و صدا در عذاب است، کسی که نقاشی را دوست دارد و دلش می خواهد دنیا را وارونه کند تا غرق رنگ هایش شود و  کسی را قلم مو ها در شیشه ی رنگش خشکید و ماه های متوالی حتا وارد اتاق کارش نشد. کسی که کرم کتاب است و هر ماه برای خودش جایزه از شهر کتاب آنلاین ، کتاب می خرد  و کسی که کتاب خانه اش را خاک گرفته و مدت هاست که دست به آن نزده. کسی که شلخته است و زار و زندگی اش تو هم گوریده و کاسه های خورک لوبیای صبحانه تو سینک روی هم تلممبار شده و بوم های نقاشی کف زمین ریخته و کسی که لباس های را تا می کند و در کشوها جا می دهد.

در من کسی هست که بسیار زیاد اطرافیانش را دوست دارد  و کس دیگری که از همه آدم ها بدش می آد. 

همه ی این ها و خیلی های دیگر که بعضا در شرایط گوناگون خودی نشان می دهند و به تمام قد ظاهر می شوند

از این رهگذر یاد گرفته ام که وقتی عصبانی می شوم ، وقتی تاریک و خشمگین و کدر می شوم، وقتی موج هیجانی ای مرا در می نوردد و یا دچار مود پایین می شوم . . . هیچ کاری نکنم! آن موجود تمامیت گرا و دیکتاتورو کمال گرایی که میخواهد به تمامی ابراز وجود کند را ببینم و با راه دیگری التیالمش بدهم  تا آرام بشود

وقتی هر کدام از اشخاص از سایه بیرون می آیند و نوبت بازی شان می شود، نیازی نیست در هر کدام از آنها به حد اعلا پیش بروم  و همین که لک و لکی در آستانه شان کنم چیزی است که باید باشد و پیش تر رفتن در آن مجاز نیست که هیچ ویرانی به بار می اورد.

و همچنین زمان! 

که گران بها، معجزه گر و مفهوم بخش است و گذر آن همچون دستمالی که گرد و غبار را می زداید و تن عور و برهنه ی واقعیت را برملا می کند که درخشان و شفاف است



پ.ن: نقاشی را دیشب کشیدم . . . چیزیست شبیه همین مفهوم