پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

پا به ماه

تنفس سخت میشود،  مخصوصا وقتی دراز میکشم حس میکنم بار سنگینی روی سینه ام است و دم و بازدم کار سختی شده و انگار به میزان کافی هم هوا وارد ریه هایم نمیشود و کم می آید و باید تند تر و سنگین تر نفس بکشم 

سیاتیک م پیوسته دردناک است،  اولش فکر میکردم به نرمش های کلاس بارداری مربوط است و حل میشود، اما بعدا که برای دکترم  شرح دادم گفت که کاملا طبیعی است چون در هفته های آخر بچه پایین می آید و سرش وارد لگن میشود و ستون فقرات به شدت مورد فشار است،  راه رفتن دردناک میشود و گام ها کوتاه و با احتیاط است اما در کاهش درد تفاوتی ایجاد نمیکند

سنگینم،  انگار که نه،  واقعا حدود بیست کیلو بار، بیست کیلو اضافه وزن پیوسته روی دوشم است

مثانه ام هر ساعت پرو خالی میشود

و کلافه ام

توانم کاهش پیدا کرده است و از پس امورات سابق خانه بر نمی آیم، پر و خالی کردن ماشین لباسشویی و ظرف شویی شده گام بزرگی در زندگی که اگر بردارم بسیار خوشنود خواهم بود

تازگی ها که کنترل فشار خون هم شده جزو روتین زندگی، چون افزایش فشار خون برای جنین بسیار خطرناک است و هربار که به دکترم گزارش میدهم بی بروبرگرد روانه ی بیمارستانم میکند،  تا حالا سه بار با فشار ۱۳ رفته ام اورژانش و نوار قلب جنین (nst) گرفته ام و بعدش بادماغ آویزان آمده ام خانه،  هربار که می رویم بیمارستان خیال میبافم که لابد پسرک می آید و وقتی باز هم دکتر اورژانس میگوید برو خانه،  کلافه میشوم. 

امروز که دیگر داشتم از کلافه گی،  شکوفه می زدم،  اصلا قابل تحمل نبود که در یک روز دو بار برای کنترل فشار تا بیمارستان رفتم چون در یک قانون نانوشته گویا مادران شکم اول نباید با دستور سزارین بستری شوند... 

آنقدر عصبی و کلافه بودم که دلم میخواست یکی را بزنم اما جایش یک بستنی خوردم و آمدم خانه

بیچاره آقای یار که امروز تولدش بود چون هیچی از تولدش نفهمید از بس تو راه بیمارستان بودیم 

در این برهه زمانی تصور میکنم نیاز به درک و همدلی بیشتری دارم

فردا فردا فردا


خرچنگ

از صبح که نه،  از کلاس یوگای دیروز سیاتیکم گرفته و شبیه یک خرچنگ، کج کج تردد میکنم،  خیلی تیپیکال مادرهای پابه ماه دستم را در گودی کمر میگذارم و با قدم های کوچک و البته کج پیش می روم و همه اموراتم سخت شده اند.  جارو  زدن،  طی کشیدن،  حتا حمام رفتن و البته خوابیدن،  دستشویی رفتن،  سرپا ماندن و غذا پختن. شک ندارم این محدودیت ها که همین تازگی هم پیش آمده اند به زودی تمام خواهند شد. 

همسرم گاز را خوب پاک میکند، جارو و طی هم خوب میکشد اما گردگیری بلد نیست و من با قدم های قرچنگی دور خانه میگردم و دستمال میکشم،  آن هم چه دستمال کشیدنی در واقع چیزی شبیه تف مالی است چون کلا کیفیت همان چیزی است که فعلا از همه افعالی که انجام میدم رخت بر بسته است. 

دیروزها یک خورشت قیمه سیب زمینی خیلی مبسوط پختم،  از آنها که گلاب و هل دارد و سیب زمینی اش را در فر سرخ کردم، اما وقتی نوبت پولو رسید و در قابلمه را باز کردم دیدم عجب شفته ای شده. اصلا نمیدانستم چرا باید چنین سرانجامی برای میز غذا رخ دهد اما خوب این اتفاقی است که در اغلب اموراتم رخ میدهد و نتایج آن جور پرفکت و بی نقص نمیشود. 

با دخترهای کلاس ورزش بارداری گروهی ساخته ایم و حسابی به هم مشغولیم و چند باری هم بیرون رفتیم و معاشرت کردیم و خندیدیم و البته همه متعجب بودند که چقدر جمع صمیمی و یکدست است. 

دخترها و شوهرانشان هرکدام از قشر متفاوتی هستند اما داشتن یک جوجه در دل هایشان همه را شبیه کرده بود،  همین طور پدرها هم شبیه هم بودند و معاشرت میکردند و می خندیدند و به طرز عجیبی خوش می گذشت.  داشتن بچه ها انگار راز بزرگی بود که همه آدم های جمع را یکدل و صمیمی و همگن کرده بود،  همه کلی حرف مشترک داشتند و حرف ها تمامی نداشت و هر لحظه بحث و گفتگوی جدیدی رخ می داد و خلاصه حرف ها گل می انداخت و درهای جدید معاشرت باز میشد. 

مادر بودن انگار یک شغل تمام وقت باشد،  راستش من هنوز این تجربه را به تمامی لمس نکرده ام اما دخترهای گروه که زایمان کرده اند و جوجه هایشان به دنیا آمده اند حسابی مشغول به نظرمی رسند. 

روزهای آخر بارداریم را سپری میکنم و همان طور که مرحله بارداری تمام میشود میدانم که با سرعت و یدون مجال وارد مرحله ی جدیدی خواهیم شد که خودش کلی قضیه ی جدید دارد و می دانم قطعا پیچیده تر از شرایط کنونی است. 

دیروز از  آزمایشگاه نیلو تماس گرفته بودند که بپرسند بچه به دنیا آمده؟  گفتم نه و توضیح داد که روز سوم بچه را بعد از شیر خوردن و...  یک عالمه توضیح دیگرهم داد اما چون می دانستم قطعا دلم نمبخواهد آنجا بروم گوش ندادم و اخرش یک آفر سی درصدی برای غربالگری نوزاد داد ک آن هم دلم میخواست بگویم برو بابا! 

خلاصه حس خرچنگ مردابی ای را دارم که در ساحل منتظر است تا موج بیاید و او را به سرزمین های دور و ناشناخته ی دور از خودش ببرد. 

راستی ساک پسرک را بالاخره بستم آماده گذاشته ام اما ساک خودم هنوز مانده. 

آن حلوای هویج کذایی را هم پختم که قرار بود یک وقتی عکسش را بگذارم اما اینجا دیگر به من امکان آپلود عکس نمیدهد و آن قدری هم که در اینستاکرام استوری کنم،  سرخوش نیستم. 


هفته سی و هشت

دکترم میگفت از هفته سی و هشت باید منتظر آمدنش باشی،  گفت بچه ها از پایان سی و هفت کامل و اصطلاحا پخته و رسیده هستند و مثل میوه رسیده میشود چیدشان. 

حقیقت قبل از تماس و لمس زایمان در شرایط کنونی حس میکردم دلم میخواهد بچه به صورت طبیعی به دنیا بیاید و من هم بنیه و توانش را دارم اما از شما چه پنهان که در گروه کلاس یوگای بارداری که دخترها یکی پس از دیگری زاییدند اتفاق عجیبی رخ داد. 

ماحرا از این قرار بود که از هفت زایمان اخیر طی دو ماه گذشته پنج تا،  به سزارین اورژانسی کشید. این دخترها همه کلاس رفته و ورزش کرده بودند و طبیعی میخواستند اما روند زایمان طوری پیش رفت که تا سرحد طبیعی پیش رفتند و همه ی دردش را هم کشیدند اما در نهایت با عدم پیشرفت روند طبیعی زایمان مجبور شده بودند به صورت اورژانسی سزارین انجام دهند. 

یکی دو مورد هم بچه دچار اختلال تنفسی شده بود و در بخش مراقب های ویژه نوزاد یا nicu بستری شده بودند. 

یکی شان که تا هفته چهل و دو منتظر ماند تا زایمان فیزیولوژیک و طبیعی اتفاق بیفتد و با درد و انقباض هم سراغ دکتر رفت اما چون اصرار داشت که طبیعی زایمان کند، در مرحله ای که دهانه ی رحم ده سانت هم باز شده بود باز هم بچه نیامد و اورژانسی سزارین انجام شد. 

خلاصه قلب روشن و با ایمانی داشتم که الان ندارم،  انگار اینجا مهارت کافی برای زایمان طبیعی را ندارند و همان قدر که در سزارین حرفه ای هستند،  طبیعی را بلد نیستند. 

بعدش هم هی آمار درمی آورند که زنان ایرانی علاقه ی وافری به سزارین دارند و همه شان هم سزارین انتخابی (یعنی از قبل انتخاب میکنند که سزارین کنند و اصلا وارد چالش طبیعی زایمان نشوند)  هستند و فولان.  والا من تا حالا هیچ جا نخوانده و ندیده ام که یکی بگوید مهارت مامایی یا روش طبیعی زایمان در ایران لنگ بزند! 

بگذریم،  دکتر من اما همچنان میخواهد که من با روند طبیعی زایمان پیش بروم،  راستش اعتماد کافی را به او دارم و میدانم که مهارت و قابلیت کافی را دارد و هر دو بهترین راه را میخواهیم و هیچ اصراری نداریم که حتما طبیعی باشد یا حتما سزارین،  هرکدام که پیشرفت و نتیجه ی بهتری دارد قطعا راه مناسب تری است. 

از این هفته دمنوش گل گاوزبان و زعفران میخورم چون گویا به شروع شدن فاز فعال زایمان کمک میکند

لباس های بچه را شسته ام اما هنوز ساک بیمارستانی نبسته ام