پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

تعدیل شدگان

دیروز آخرین روز کاری بود و در این آخرین روز کاری اتفاق شوکه کننده ای برایم افتاد. نامه ای به دستم رسید که قرار داد شما تمام شده و برای سال بعد هم به سبب رکود اقتصادی  اوضاع بازار کار ، امکان همکاری وجود ندارد، لذا بروید کارگزینی و تسویه کنید و به کل این عملیات از اولش تا اخرش پروژه ی تعدیل گفته می شود.

من با خود تعدیل کاری ندارم اما سوال من این است در شرایط مشابه اگر کارمند بخواهد کارش را ترک کند باید یک ماه زودتر خبر بدهد و بعدش تا جایگزینی نیروی جدید امکان رفتن ندارد و باید تعهداتش را انجام هد و حالا کارفرما در یک ثانیه تصمیم می گیرد که تو نباشی و از قضا قانونی هم هست و چه اهمیتی دارد که چ بلایی سر طرف بیاید و هیچ مهلتی برای گشتن دنبال کار جدید نداشته و  . . .

البته برای من این قدر ها هم تند و تیز نبود و وقتی نامه به دستم رسید هم شوکه شدم و هم خوشحال! مدت ها بود که دنبال کار می گشتم و قرار بود بعد از عید نهایت تا فروردین ماه   بمانم که این طور شد!

به غیر از من چنیدین و چند نفر دیگر هم در کارخانه  و هم در دفتر مرکزی با این حکم تعدیل شدند

تقریبا 6 ماهی می شد که خیلی جدی دنبال کار می گشتم، اما هنوز اینرسی نمی گذاشت در یک لحطه کنده بشوم! شاید باید خیلی خوشحال  و رضایت مند باشم از دستی که هولم داد و بالاخره از این فضا خارج شدم اگر چه،  چیزی از رفتار غیر انسانی شان با منابع انسانی کم نمی کند!

خواستم بگویم نوروز 97 به یادمامدنی خواهد بود چون بعد از سال ها دوباره فرصت تعطیل بودن تا 13 فرودین دست داده و در خانه ماندن و سر کردن با هزار و یک گلدان کوچک و بزرگ و خانه ای که دوستش دارم  نقاشی کردن و بی گاه چیزی خواندن  چیزی پختن چیزی بود که از زندگی کم داشتم و حتا یادم رفته بود چطور می شود بدون اینکه هر صبح بدویی تا دیرت نشوت و تا شب که می مانی که کسری کارت جبران شود چطور می شود زندگی کرد؟

خوشحالم به بینهایت راه جدیدی که باز می شود به زندگی ام و خوشحالم که حالا به سهولت می توانم انتخاب کنم

سال نو مبارک رفقا! 

از جنس دلشوره


نمی دانم اسمش چیست؟ اما جنسش را خوب بلدم و کیفیتش را با همه وجود چشیده ام! 

چیزی شبیه بیماری است 

مفهومی که مایه آزار و رنج آدم میشود. 

در توضیحش این طور می توانم بکویم که: هروقت و هر وقت همه چیز خوب و آرام پیش می رود، انتظار خراب شدن موقعیت مزبور  را دارم. وقتی که حالم خوب است و خوشحالم و شانس و خوش بیاری از در و دیوار سرک می کشد، اندوهی در دلم جوانه می زند و مثل لوبیای سحر آمیز ناگهان در چشم بر هم زدنی قد می کشد و بزرگ میشود. آنقدر بزرگ که حتا ممکن است بترساندم. ترسی که می گوید الان است که همه چیز خراب شود!

الان است که فاجعه ای رخ بدهد! الان است که بفهمی همه ی این حال خوش و خوشحالی کاذب بوده و چیزی کم بوده یا نبوده یا اشتباهی بوده که این جور خیال کرده ای نبوده. وقتی خوشحالم و میخندم نگرانی اینکه فردا قصه ای کوک بشود و برای همه ی این خنده ها و مورد سین جیم و حساب کتاب قرار بگیرم آزارم می دهد!

دقیقا چیزی شبیه یک بیماری است.

انگار منتظرم برای همه ی خوشی ها مورد انتقام قرار بگیرم ! هر بساط خوشحال کننده ای به زودی برچیده خواهد شد! 

و جالب اینکه شرایط معکوسش هم صادق است، که اگر در شرایط خوشحال نکننده و بعضا سختی هستم خیال می کنم این جا امن است! یعنی اتفاق بدی انتطارم را نمی کشد!


به مناسبت در گذشت پری سا


پریسا صابر مقدم را نمی شناسید، دوستم بود، از آن دوست ها که بشود رفیق صدایشان کرد. روز اول دوره کارشناسی، همدیگر را جستیم و بعد شدیم یار گرمابه و گلستان. چه موزه معاصرها که با هم نرفتیم و کتابخانه های کانون پرورش فکری و موزه ها و گالری ها را که  را که در نوردیدیم و چه خیال ها که نبافتیم برای تصویر سازی و نقاشی . . .

گفتم پری سا! من هیچ خوش ندارم از  این رفیق هایی داشته باشم که با همه ی ادم های اطرافشان یک جور هستند! 

گفت خیالت راحت! من دنبال دوست تازه نمی گردم. همین تو برایم زیادی هم هستی! 

پری سا اما بعد تر یکی دو تا دوست دیگر دست و پا کرد و من هم به تلافی اش زدم تو برق و بعد تر هم آنقدر فاصله رو فاصله افتاد که هر کدام رفتیم سمت خودمان. اما چیزی بینمان بود که خویشاوندی و غرابتی ایجاد کرده بود که هیچ وقت تمام نمی شدیم برای هم


صدا کن مرا . . 

صدای تو خوب است

صدای تو  سبزینه ی آن گیاه عجیبی است در انتهای صمیمت حزن می روید

در ابعاد این قرن خاموش 

من از طعم تصیف در متن یک کوچه تنها ترم

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرک است

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بیمی نمی کرد

و خاصیت عشق این است

 . . .

هنوز این برگه را دارم که با خودکار آبی ظریفی این شعر سهراب را  برایم نوشته است و آخرش امضا کرده و آن شکلک فرشته طورش را کشیده  که از طرف پریسا!

پری سا را به یاد می آورم با کیفیت لبخند هایش  و صمیمت در آغوش فشردنش و همدلی کردن هایش و شفافیت نگاهش که آسمان بود در عمق چشمانش ، زلال بود و بی انتها

پری سا را به یاد می آورم با آلبوم سلام خداحافظ حسین پناهی

و امروز  تصادفی عکس زنی را دیدم که میان شمع و گل و روبان مشکی در قاب عکسی محجوبانه مرا می نگریست و ناگهان چه مهیب دانستم این زن تویی! این نگاه متعلق به غریبه ای نیست بلکه آن تونل درازی است که یک سرش من بودم و یک سرش چشمان تو که می شد در آن راه رفت و دوید و ستاره چید . . .

انگار مرگ از آنچه خیالش را می بریم نزدیک تر است  و  ناگهان چه زود دیر می شود

 

چه کسی تاریخ را خواهد نوشت؟

آیا روزی واقعیت که اینک همچون موجودی ناقص الخلقه، نیم از وجودش را قربانی می کنند تا بشود به نمایشش گذاشت، به تمام قد با تمام زشتی ها و زیبایی هایش دیده خواهد شد؟ 

آیا روزی فرا خواهد رسید که مورخی از عقب نگاه داشتن مردم در تعقل و تفکر و اندیشه بنویسند؟ روزی فرا خواهد رسید که از خیانت ها و دروغ ها و دزدی های بزرگ بنویسند و همه دست اندر کاران و نفع برندگان آن را نشان مان بدهند؟ روزی که به ما بگویند چرا سمند در سوریه چهار میلیون است و در ایران بیست و چهار میلیون؟  روزی که در آن اقلام صادراتی ایران به کشورهای خارمیانه اعم از بادمجان و ترشی و زعفران نام برده شود و در کنارش لیست وارداتی  شامل: تجهیزات و ماشین آلات مورد نیاز در خانه و کارگاه و کارخانه ها و هر چیزی که صنعتی و فناورانه ی دیگری

آیا کسی خواهد نوشت که ما به سراسر دنیا مهندس و دکتر و تکنسین و متفکر و اندیشمند و ایدئولوژیست و هنرمند صادر می کنیم چون در این مرز پرگهر توان تاب آوردن هیچ اندیشه ی مخالفی را نداریم و آنچنان این جماعت را سرکوب میکنیم که عطای بودن را به لقای غربت می بخشند و میروند و این ها بزرگترین صادرات این کشور هستند؟

آیا روزی فرا خواهد رسید که مورخان و تاریخ نگاران از اندیشه ای بنویسند که در آن برای هر گروه و شخصی که سر به انتقاد و مخالفت برداشت اسمی نهادند و با فتنه و اقدامات سازمان دهی شده و فرقه ی زاله سرکوبش کردند و به خاک و خون کشیدندش؟

آیا روزی خواهد رسید که در آن دختران خیابان  انقلاب همچون قدیسه ها تقدیس شوند و اندیشه ای که این چنین شجاعانه قهرمان پروری می کند به زبان برده شود و در کنارش نظر مخالف آن  برادر بسیجی که سرش را پایین می اندازد تا سر برهنه ی زنی را نبیند اما جستی می زند و  زن را به زمین پرت می کند نیز با واژگان واضح و مبرهن در دادگاهی هر چند مجازی به زبان آورده خواهد شد؟

آیا روزی فرا خواهد رسید که حقیقت همچون خورشید بتابد؟ 

چه کسی تاریخ را خواهد نوشت؟