پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

در استانه ی روز های سرد


امروز صبح که کاسه ی بزرگ گردو ها را دیدم که کنارش روی سینی چوبی حلقه های سیب در حال خشک شدن بود،  یادم آمد عجب موجود دیوانه ای هستم که برای پختن مارمالاد سیب و مربای به، تعلل کرده ام وقتی هر کدامشان اینقدر خوشحالم می کنند. بعدش هم منتظر فرارگیر شدن پاییزم تا فرمول بهار را نهادینه نموده و استایل شخصی ام را در ساختن معجون به ثبت برسانم. (وقتش رسید برایتان می گویم)

همین چند وقت پیش ترک که رفتم مغازه ی آقای میوه فروش کپل و پسرش که هر دوشان شکم هایی دارند که در پیرهن هایشان جا نمی شود و مقادیر متنابهی الو خریدم و یارو که دستم را خواند کل جعبه را به ازای تخفیف برایم برگرداند تو کیسه و من لخ لخ کنان آلو ها را همچون مائده های زمینی بردم و روی چشمم شستمشان و بعد با چند ورق لواشک انار پختاندم و بعد گذاشتم حسابی قول بخورد و بجوشد و جا بیفتد و بعدش ماده ی به دست آمده را همچین دو  هوا شول ترک است از رب را همچون سرمه به چشمانم میکشم و الان که از همه آن شش هفت  کیلو آلو چیزی به قدر دو تا قاشق مانده مترصد هر فرصتی برای باز یافتن الو در میوه فروشی در حجم زیادم که دوباره بزم نامبرده را به راه بیندازم و خدا شاهد است که من همین الان که اول صبح است و دارم این ها را می نویسم یک جوری آب تو دهنم جمع شده که هی دارم قورتش می دهم.

تازه علاوه بر کتاب صوتی ای که دیروز یافتیدمش و خیلی وقت بود که دنبالش می گشتم و خودش یک شادی عزمایی به حساب می آید (فایلی که در پست قبلی  گذاشته ام آن کتابه نیست ها) یک چیز خوشحالی اور دیگر هم کشف کرده ام و آن همانا خیابان دم خانه ی خان داداش این هاست. 

خان داداشم بلا گردون و ماشالله به جونش و اینا و  . . .خان داداش بسیار نازنینی است و تازه ترک ها که با همسر و یکی یک دانه فندق چه اش می آید و گاه و بی گاه می نشینیم و کنار هم اوقات  را به سر می کنیم و این خودش خیلی حال خوب کن است

خلاصه دم در خانه ی جدید خان داداش این ها یک بلواری است که گمانم به چاه ویلی از میوه و سیفی جات ارتباط مستقیم طوری دارد که هر آنچه که من را شاد و خوشحال می کند را به چندم قیمتی که می شود در خود حتا همان تره بار خرید به فروش می رساند.

این بلوار عزیز من را یاد مربای انجیر می اندازد و آب انار و  . . . مربای انجیر مثل داغ روی دل می ماند عاقا! شما که خبر ندارید که ما یک درخت انجیر خیلی خفنی داریم در ولایت که انجیر می دهد آه! دانه ای قد یک گلابی! نه حتا گاهی بزرگ تر! تازه در هر فصل دو سه چند رفعه بار می دهد ! (گفتم که خفن طور است)

خلاصه در سال های متمادی که حاج خانوم عادت دارد خفت کشمان کند از اقامت کل سال در ولایت و سوغات بی سوغات یک رسم ندیده و نشنیده ای بود که هر سال حاج خانوم برایمان نفری یک شیشه ی بزرگ از این مربا می آورد و ما هم بی خیال گردو و البالو خشکه و مربای گیلاس و  . . . می شدیم.اینقدر هم نهادینه شده بود که من که داشتم می رفتم خانه ی حاج آقا این ها این همکار نازنینم که پشت سرم می نشیند و الی صد ایش می کنم گفت آی پروانه گفتم ها ها! گفتم داری می ری مربای انجیر یادت نره بگیری از حاج خانوم

خلاصه یعنی اینقدر مربای انجیر را باور کرده بودیم

خوب ما هم هی تشکر می کردیم و قربان دست و پای بلورین حاج خانوم می رفتیم که چقدر بلد است و چقدر فولان! و چقدر بهمان و البته همه اش برای خوشامد حاج آقا بود! خودمانیم دیگر راستش را باید گفت 

خلاصه اینکه امسال مربای انجیر بی مربای انجیر! کلا حاج خانوم ما یک استایلی دارد که هر وقت کسی با چیزی حال کند و خوشحال باشد دمش را قیچی می کند که زیاد کیف نکند خدایی نکرده! این شد که مربای انجیر بدل به یک داغ خانوادگی می شود و امسال این تنها ترین قلمی که در موقله ی سوغات می گنجید نیز خط خورد و حالا برای خوشحال کردن دل جماعتی چشم به بلوار قید شده برای به راه کردن بساط مزبور دارم.

بچه که بودم مادرم رب می پخت و من از این تنها مراسم پختن چیزی برای فصل سردتر بیزار بودم چون به نظرم خیلی بی مزه بود و نمیشد از هیچ کدام از مراحلش ناخونکی به محتویات قابلمه زد، حالا اما با دانستن فرمول سس سالسا و ترشی فلفل به نظرم امادگی کافی برای پختن رب برای سال آینده را هم کسب نموده ام.

خلاصه این جور

ایام به کام