پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

از بس گفتم لباس فرم فولانی . . .

 بر ما حادثه ای جانگاه نازل گشته و از  شواهدش  پوشیدن لباس فرم است. لباسی متحد الشکل به سان همه گان و هیچ کسان!

اوضاع نابه سامانی است، وقتی برای تنت هم نتوانی تعیین تکلیف کنی ، البته به یقین نگاه تندروانه ایست اما چیزی که هست در نگاه اول و در مواجهه ی روبرویی  با مانتوی سیاه کرپ کتی ای که روی آستین هایش دکمه های طلایی دارد مهیب است.

وقتی در تمام سی و دو سالی که از خدا عمر گرفته ام حتا یک مانتو نداشته ام که درصدی حتا! شباهت داشته باشد با این پوشش! 

چه از احاظ کیفیت جنسش و چه از لحاظ مدل!  پوشیدن این لباس ها یک خانمی ای می خواهد که گویا من هیچ وقت نداشته ام! وقتی آخرین کفش پاشنه دارم را برای چهارده سالگی ام خریدم خوب فهمیدم که این کار من نیست و هر چقدر خاهنم پاشنه دارهای رنگ به رنگ در ارتفاع های مختلف می خرید و وقت راه رفتن تلق تولوق مفصلی به راه می انداخت من همان موجود یواشی بودم که کفش های کتانی و اسپرت را از سر رفتم و از تهش برگشتم و دوباره ادسر!

اما اصولا از آنجایی که فکر می کنم بهتر است با تغییرات جدیدی که در زندگی مان حاصل می شود با گارد بسته روبرو نشویم خیال می کنم زمان کافی برای روبرویی با این عنصر را به خودم بدهم و خوب تحلیل و تفسیر و درکش کنم بلکم یک جایی از وجودم زنی باشد که فرصت پوشیدن مانتو های اپل دار و خانومی و مرتب را نداشته و حالا دلش بخواهد امتحان کند!

راستش وقتی لباس ها آوردند تا پرو کنیم یک طوری که انگار چیز سرد و سنگینی است لباس که  روی پوست تنم افتاد، رسما دچار حس چندش شدم اما وقتی خودم را در آینه دیدم کسی بود نه آنچنان شبیه من ، کسی مرتب و خط کشی شده . . .

این سر ساعت آمدن و رفتن اگرچه تا همین الان که از آن می نویسم به آن تن نداده ام آن طور که باید و شاید! پوشیدن مقنعه ی سیاه!  لباس رسمی! خیلی از این چیزهای متداول و مرسوم هست که برای من یک آسیب محسوب می شده است و از آزارهای محیط کار. 

اینکه خانوم فولانی با اصرار و تاکید می گوید چرا باید ما لباس فرم بپوشیم و شما نه شاید دلیل این پست نانوشته باشد که بتوانم توضیح بدهم که یک موجود بی نظم  و قاعده ناپذیری در من زیست می کند که من دوستش دارم و دلم می خواهد بال به بالش بدهم و مثل نهال آبش بدهم نه اینکه با قیچی باغبانی شاخ و برگش را بزنم  . . .

می میرد

نه اینکه تو سرش بزنم و جای بالیدن به تفاوت هایی که می سازد یک دست سیاه تنش کنم و بگویم هم رنگ جماعت شو

هر چه باشد خوب می دانم که یا با کندن دکمه های طلایی و درز گرفتن اپل های مانتو  تعامل متمدنانه ای با این پوشش را در پیش خواهم گرفت یا مثل اسب عصاری جفتک می زنم به هر چه هست و رمیده می روم ببینم باید چه کنم که حالم کمی بهتر بشود . . .