پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

از بحرانی به بحران دیگر می رویم

دیروز یه حال بدی داشتم 

یار میگه نترس از گرسنگی نمی میریم، اما من هر بار که یه خبر جدید از حجم بحران اقتصادی  در آستانه ی فروپاشی اقتصاد ورشکسته ی کشورم می بینم و میخونم  و می شنوم، هربار که دست کسی کیسه ی ماکارونی و روغن ‌می بینم و هر بار که  تو فروشگاه و مارکت و نانوایی و میوه فروشی کسی رو می بینم که دنبال اسکناس ته کیفش می کرده، کسی که کارتش  موجودی نداره ، که میگه کمترش کن و یا اقلام خرید رو برمی گردونه تو قفسه … بد جوری منو به هم می ریزه 

دچار  استیصال و حس درماندگی میشم ، رد شدن از کنار آدمایی که که میدونی  دارن سخت زندگی میکنن و تورم داره رو دوش شون بهشون فشار میاره ، خیلی سخته

به یار میگم ببین ما دو نفریم!  بچه نداریم، سالم هستیم و خونه ای که توش زندگی می‌کنیم مال خودمونه و اینقدر این فشار رو درک کردیم!

وای به حال خونه ی استیجاری یک کارمند فلک زده با دو تا بچه که تو سوپر و مدرسه و تو دست همسالانش چه چیزها که نمی بینه و چه خرج هایی  که نمی تراشن و چه دل ها که کباب نمی کنن!

خلاصه دیروز و خیلی روزهای دیگه  یه فاز فیریکی تخیلی بر من مستولی شده بود و از شما چه پنهان که بارها مچ خودم زا گرفته ام که دارم وسط بحران ، دست و پا می زنم که اگر  بحران همین شکل به پیش برود و بعد شعله ور تر از این هم ب‌شود، ما چه باید کنیم ؟

یاد همه فیلم های جنگی و بحران چرنوبیل و حلبچه و کتاب دا و … می ریزد تو خاطرم 

خودم را می بینم که ار استرس دارم غش می کنم و تنها راه نجاتم خروج از این مخمصه است که فکرش را نکنم 

میگویم بالاخره یک طوری می‌شود 

میگویم پدرمادرهای مان در شرایط جنگ واقعی ازدواج کرده اند و بچه  دار شده اند و مهمانی گرفته  اند و …

زندگی در لایه های پنهان خود چیزی فراتر ار این دور باطل موفقیت است که در یک جایش وا بمانی دیگر کلاهت پس معرکه ست و هرکس که مهاجرت نکند خر است و هرکس که بتواند با زور و بلا 

 با پول بابا و کار سیاه و … برود! فقط برود! پناهنده بشود اصلا! مثل قاصدکی که باد ببردش برود جای دیگر و تن به هر شرایطی هم بدهد و آخرش هم لابد دلش خوش است که تن به در برده و از مهلکه گریخته است

دوستی دارم که با چند سال درس خواندن موفق شدند ویزای دانشجویی بگیرند و برای تحصیل بروند، در آستانه ی چهل سالگی خانه ‌ و کار و ماشینش را رها کرده و رفته cashier شده است، تازه این پیشرفت بزرگی است برایش چون هفته های اول مسئول کشیدن غذا در یک سوپرمارکت ایرانی بود و می‌گوید برنامه ریزی کرده اند که برای ده سال آینده خانه و اتومبیل بخرند و دلشان به بحران های جاری در ایران خوش است که هر فلاکتی آنجا به سرشان می آید با خواندن خبرهای این مرز پر گهر، باز خودشان را التیام می دهند 

که بار حد اقل می‌توانند تلاش کنن که نسل آینده شان کامروا خواهند شد

با خودم میگویم از کجا معلوم که اصلا نسل اینده ای در کار باشد ؟

از کجا معلوم که که شرایط برای آنها طور دیگری نباشد و زندگی صرف شده برای آسایش آنها ، تنها اتلاف جانمان نبوده است 

بعد هم ، من که میدانم ! من آدم مهاجرت نیستم 

اصلا این ژانر موفقیت چقدر با اصالت زندگی در تضاد است

زندگی تجربه ی بینهایت طعم در بستر روزمرگی است 

زندگی چشیدن و خود را آزمودن است، نمی‌شود فرار کرد، نمی‌شود زرنگی کرد و نمی‌شود دیگری را جلو یا عقب انداخت.

در نهایت خوشبخت ترین آدم ها هم، اگر زیر و زبر روزگار را نچشیده باشند ، سطحی و کم عمق و پوچ سپری کرده اند

نمیدانم 

شاید هم این فرایند ناخودآگاه دفاعی ای باشد که ذهنم از خود تولید کرده تا زخم های این روز هایم را التیام بدهد تا خودم را قانع کنم که ادامه بدهم