پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

روضه خوان خوب آشنا ندارید؟


تازگی یک چیز بسیار مهمی را کشف کرده ام.  زن های چندین و چند سال پیش  که چادر دور کمرشان گره می زدند و تو کوچه می نشستند و باقالی پاک می کردند را یادتان هست که؟ خوب تقریبا نسل مادربزرگ ها و شاید بعضی وقت ها هم مادرهایمان. این ها یک سری مراسم داشتند برای برگزاری دعای فولان و دعای بهمان و علی اصغر خوانی و روز دهم بعد از فولان و  . . . بعد من یادم میآید که گوشه ی چادر مادرم را می گرفتم و با او در خیلی از این مراسم می رفتم و از بیکاری  یا با سنگ های مرمر و گرانیت امامزاده صالح شکل می ساختم یا تماشا می کردم در این جمعیت کدام یک، گریه نمی کند و شاید اگر خوش شانس بودم با بچه ای می رفتیم دو تایی دنبال خاله بازی ای چیزی

اما یادم می آید که مادرم و تقریبا همه ی زن های جمع چادرشان را خیلی زیاد می کشیدند روی سرشان تا چشم هایشان معلوم نشود اما صدای گریه شان می آمد و شانه هایشان می لرزید و می دانستم که گاهی مادرم انقدر زیر چادر گریه می کند که چشم هایش می شود یک کاسه خون و آب دماغش هم بند نمی آید و یک جوری به هق هق می افتد که دیگر نفسش بالا نمی آید و بعد به اینجا که می رسید باید برایش آب می آوردم.

زن های دیگر هم همین شکلی بودند و گاهی می دیدم که روی چاگ سینه های بزرگشان گه پر بود از جواهرات و زنجیر های طلا که دور هم می رفت و بر می گشت و می لرزید و چادر های توری و حریر و گل داری سر می کردند اما قایمکی همه شان عمیقا گریه می کردد و زار می زدند و من نمیفهمیدم وقتی کسی این همه پولدار است چرا اینقدر ناراحت است.

نمی دانم اگر آپشنی موجود بود که صدای گریه را هم مثل تصویرش که با جلو کشیدن چادر سانسور می کردند، قابل حذف بود، آن را هم قایم می کردند یا نه؟

وقتی همه به قسمت های عمیق گریه می رسیدند ، و آن عاقایی که داشت مصائب حضرت سکینه یا زینب ستم کش را می گفت و زن ها شور می گرفتند و صدایشان ناگهان بالا می رفت ، با چشم های گرد شده آن ها را تماشا می کردم و سعی می کردم بفهمم که این چرا این جوری و یا این شدت و این قدر بی انتها اشک می ریزند و کدام قسمت حرف های روضه خوان این همه گریه دار است. انگار اشک هایشان سرچشمه ای باشد که آبادانی و برکت را به خانه شان باز می کرد و از جاری شدن آن ابایی نداشتند که هیچ، تمام تلاششان را برای فشاندن آنها هم می کردند.

حالا بعد از گذشت اندی سال و در سنی که مادرم وقتی به سن من بود آخرین بچه اش را زایید و بعدش به حول و قوه ی  الهی دیگر بچه ی دیگری در دامنش سبز نشد که من توله ی دیگری برای خواهر کوچیک یا شاید هم برادر کوچک تری داشته باشم و ماندم ته تقاری ، بله در این سن که سی و پنج سالگی من باشد، شصتم تازه خبر دار شده که ای دل غافل. آن همه ساعت که صرف اندیشیدن به علت گریه ها کردم و آن همه تمرکزی که برای خلوص و شفاف کردن دلم برای اینکه حد اقل یک قطره، حتا یک نم اشک به چشم هایم بیاید و نیامده از کجاست.

این ها دلشان گرفته بود و این جور شیون ها مثل یک پارتی آن چونانی که سر تا به تهش را جیغ بنفش بکشی و خودت را پرت کنی بالا و پایین و  . . . خالی شان می کرده است و چه بسا از هر نوع مراسم دیگری  کارآمد تر است از قضا.

 یعنی این طور که بعد از یک مراسم گریه، خالی و سبک می شوی را در ده تا مهمان آن چونانی هم نمی توانی تجربه کنی.

یک بار بزرگ هیجانی که که تو چشم ها و سر و دماغ و چشم هایت جریان دارد و می چرخد و تقی به توقی بخورد مثل لیوان ترک بداشته رسوخ می کند بیرون و نم می زند و  مثل ابر بهار اشک هایت جاری می شود را مثل وقتی به یک شلنگ اساسی  وصل کنی به منبع و بی وقفه چک چک جریان آب بدل به جویی شود، با همین مقیاس ناگهان آدم می ترکد و از همه جایش اشک جاری می شود و مثل بادکنکی  که سوراخ شده خالی میشود

راستش را بخواهید بعد از درگذشت پدرم  بود که خیلی جدی به این مساله فکرکردم که یک بار یک روضه خوانی را پیدا کنم و یک شرح ماوقعی از اموراتم بدهم و بعد از پرداخت حق و حقوقش  بنشینم و برایم یک دل سیر بخواند.

روضه ی خودم را بخواند و من مثل آتشفشان منفجر بشوم و مثل جوش بترکم و آنقدر گریه کنم تا همه پرده های اشک که گوشه گوشه جانم قایم شده اند بخشکند و بریزند بیرون

ذاع سیاهشان را هم چوب زده و می دانم که چه جور شروع می کنند، غالبا قبل از مراسم  اسم بازمانده هارا می پرسند و وقتی دارند از فراق و دوری و نبودن آن عزیز سفر کرده یاد می کنند اسم این بنده خدای بازمانده را هم می برند که امان از این تنهایی و این هجر که این فولانی چی می شکد و آن وقت که مجلس می ترکد از گریه.

البته که حقیقت این است که بزرگترین سر فصل هایی که در عریضه چند خطی ام میخواهم برای روضه خوان بنویسم رفتن پدر و مادر و به باد رفتن خانه ی امن پدری است اما چیز هایی هست که از این ها هم داغش داغ تر است. 

میخواهم برایش بنویسم برای زنی بخوان که لباس جنگ به تن می کرد و  مجالی برای کندن آن دست نداد تا پیرهن قرمز و حریری بپوشد و دلبری کند . . .

بخواند از صداهایی که شب خوابم را بر هم می زند و گاهی ترس نمی کذراد ببینم اصلا چی هست

بخواند از هر بار رسیدن به خانه و تصور اینکه دوباره دزد آمده

بخواند از اشتیاق های پرپر شده و خاطرات به باد رفته و عمر به باد رفته

بخواند از بغض در گلو خانه کرده و از کوهی که روی شانه هایم است و نگاهی که نگران است

بخواند از دخترکی که هنوز گاهی دلش قیم می خواهد. دلش می خواهد وا بدهد و هیچ کاری نکند اما دنیا عجیب گزنده است و اگر رخت جنگ به تن نداشته باشی با اولین تیر و اولین نیزه از پای در خواهی آمد

بخواند از جهانی که در تصورم می خواهمش

و بخواند

و بخواند

 و هی بخواند و من هی و هی و هی زار لابه کنم

و بعدش بلند شوم و تشکر کنم و صورتم را بشورم و ماتیک صورتی ام را بزنم و کفش های جفت شده ام را بپوشم و خداحافظی و بروم .

نظرات 13 + ارسال نظر
تیلوتیلو دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 12:20 http://meslehichkass.blogsky.com

روضه خوان این روضه ها را بلد است؟
این روضه ها را فقط دخترانی بلد هستند که رخت جنگ را از تن در نمی آوردند... من که با روضه تو هم گریه کردم ، روضه خوان دیگری نمیخواهم... به نظرم خودت روضه خوان قابلی هستی


روضه خون خوب رو خوبب اومدی

بهزاد دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 13:53

برای گریه ادمهای تنها نیازی به روضه خوان نیست!
چنین فردی میتواند با خواندن یک متن، گوش دادن به یک اهنگ، دیدن یک تصویر، نوازش شدن بوسیله نسیم، نگاه یک حیوان و .... گریه کند

آه سرد . . .
برای من همچنان روضه چیز دیگه ایه

مریم دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 15:52

مرا هم به مجلس روضه ات ببر.با روضه تو هم من منفجر می شوم،حتی به روضه دیگران هم راضی شده ام.

ای جان دل
روضه خوان نامبرده را پیدا کنم به یقین اینجا پرچمش خواهم کرد

فیلسوف ناشناس دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 16:26

می شه استارت اپ هایی هم براش راه اندازی کرد

اسنپ روضه ، تله روضه (روضه با تلفن برای افراد گرفتار)

و ...


روصه ی دلخواه شما . . . با ملودی دلخواه شما

عابر دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 18:24

سه سال پیش دوست پدرم فوت شد بعد من جوری گریه میکردم که پسر 4 ساله ام میگفت مامان ببخشید دوست بابایی فوت شده

هی وای من
راستش منم منتظرم یه ختمی جایی دعوت شم برم بترکم اون وسط

سپیده سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 07:49

و عجب حرف دل خیلی از دختران دهه پنجاه و شصت رو زدی ....
این روزهایی که تو میانسالی دارم بزرگترین ارزوی دوران جوونیم رو خاک میکنم این حرفت خیلی بدلم نشست ....
ولی میدونی من این روزها به یک چیز دیگه هم فکر میکنم بمیرم و کسی نفهمه تمام دعای شب نیمه شعبانم با حسینای گولو همین بود و بس ....

وای
وای
وای
وای
وای
وای نگو قشنگم. این چه دعاییه؟ زندگی یه فرصت کوتاهه به خدا. خودش داره تموم میشه همین طوری راهش رو پیدا کم . راهی ک عین تصور تو نیست . . . برات دعا می کنم با همه وجودم و برات شادی می خوام

م سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 18:53

به جای این حرفا بگو با کدوم چوب جادو خودتو امسال تکثیر کردی ؟ تهران پر از پروانه شده


اصلا دلم پره خوشحالی شد

صبا چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 15:32

بخواند از جهانی که در تصورم می خواهمش
و بخواند
و بخواند
و هی بخواند و من هی و هی و هی زار لابه کنم
پروانه عزیزم گاهی وقتها همچنین احساسی به من هم دست میده ولی چه کنم بعد از بیماری اعصابی که گرفتم کلا از رفتن به مراسم اینچنینی منع شدم و هر وقت به بهشت زهرا را هم بخوام برم باید قایمکی برم که همسرم وبقیه نفهمن چون سریع خودشون رو می رسونند و نمی ذارن برم . امید که خداوند مهربان برایتان بهترینها را در سال جدید رقم بزند . انشالله

عزیز دلم. برات ارزی سلامتی و شادی می کنم
مرسی ز خوش قلبی و مهربونیت

ملیحه چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 23:42

پروانه جون بزار برات روضه بخونم بخند
زنها بیاین پا منبرم
خودم ازشوهراتون بهترم
عزیز من دختر به این محکمی به کسی نیاز نداره تودوره ای که مردها زیر فشار زندگی دارن خوردوخاکشیر میشن ماشاءالله داری ازپس زندگی برمیای توکلت به اون بالا سری باشه

قربونت برم من
می دونم می دونم
روضه واسه خالی شدنه آخه
اشک ها م خالی شه

نسیم چهارشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 09:56

سلام به دوست قدیمی و شیرین و دوست داشتنی خودم
لازم بذکر نیست که دوست ندارم بخونم که آسمون دلت اینقدر پره
اما نیک می دانم که آدمیزاد را گریزی نیست

ولی در باب ثبت تجربه خودم از این قسم مراسمات باید بگم من تو بچه گی همیشه فکر می کردم اینجوری که این خانمها گریه می کنند انگار همین الان خبر از کربلا رسیده! و تعجب می کردم که چطور اینا سالیان سال این داستان رو حفظن بازم هر روز تو دهه محرم می رن می شینن اونجا تا روضه خون شروع می کنه خوندن زااااار می زنن بعدم به قول تو دست و روشونو می شورن و با هم بگو و بخندی می کنن و می رن خونه هاشون دوباره فردا از اول می آن

و البته طول کشید تا بفهمم به قول تو این نیز کارناوالی ست برای دل های دردکشیده

عزیزم
اتفاقا نگاه من اینه که این قسم مراسم برای همه جواب م یده
ب دردگشیدگی هم نیس
یه روش برای تخلیه هیجان هست
خیلی هم پاپیولار و عام پسندانه که از دیر باز گویا جواب بوده

نگار چهارشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 21:39

چه عجیب که بعد مدتها تو لحظه ای که دلم پر غم بود اینجارو خوندم و حرفات برام روضه شد و بغضم شد گوله گوله اشک و ریخت پایین.
گاهی مثل من پیراهن قرمز و حریر تنت کردی ولی دلت یه تنهایی عمیق و یه استقلال میخواد که کسی نتونه آزارت بده.

عزیزم
قربون اشکات دختر
ارزوش شادی و خوشحالی می کنم برای دلت

Baran سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 00:21 http://haftaflakblue.blogsky.com/

....
فدای دل ❤ دوست داشتنی تون بشم

صبا چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 15:57

عزیز دلم پروانه عزیزم در 21 ماه رمضان همدم و مونس زندگیم محسن عزیزم را از دست دادم از اون لحظه تا الان وحشتناک احساس تنهایی می کنم و گاهی که عرصه برام تنگ می شه حتی به خودکشی هم فکر می کردم فقط بخاطر پسرکم زنده هستم و بس . برام دعا کن مهربونم

االهی
روحش شاغد و روان تو در آرامش عزیزم

دعا می کنم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد