ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
یه دوست کوچولویی دارم بیست و یکی دو سالشه . دختر خوب و قوی ایه، داره درس می خونه و سر کار می ره و . . .
پدرش یه مدته که سرطان داره و درگیر شده و هر روز هم اوضاعش بدتر میشه. سرطان متاستاز داده و داره تو بدنش پخش میشه و اینا هم حالشون خراب و داغون.
گاه و بیگاه می بینم دعا می کنه و یه طوری همه ش می گه خدا به نخ می رسونه اما پاره نمی کنه . ته دلش یه امیدی هست که اوضاع خوب می شه و همه چیر بر میگرده سر جاش و امید داره به خدایی که لحظه اخر حواسش بهش هست و تنهاش نمی زاره و بالاخره پدرشو شفا می ده!
راستش اینو که میبینم حالم خراب می شه
می بینم که در واقعیت به زودی پدرشو از دست خواهد داد و نه تنها پدرشو ، که خدا رو هم دیگه با اون کیفیتی که به نخ می رسونه اما پاره نمی کنه نخواهد شناخت...
جام می و دل خون هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد
چ قشنگ
آخ آخ که ما کشیدیم و امید داشتیم و بالاخره آخرشو دیدیم و میدونیم که سرطان متاستاز حتما اون آدمو میکشه ولی کسی که امید داره بذار داشته باشه . امید آدمو زنده نگه میداره . امید باعث میشه تا همون روز آخر که به عزیزت لوله وصله و کلا بیهوشه و هیچ حرکتی از خودش نداره و فقط هر چند وقت یه بار چشماشو باز میکنه و میبنده هم غذا بدی و گریه نکنی و بگی شاید باید تقویت بشه و قدرت بگیره و دوباره پاشه . ولی بالاخره مجبوری با واقعیت روبرو بشی . مرگ
هی وای بر من
یاد روز اخر پدرم افتادم که د اشتیم برنامه ریزی چطوری پیشش بمونیم
اما . . .
سلام پروانه جان. خب به نظر من این دیدگاه از پایه اشکال داره. راستش من به معجزه زیاد معتقد نیستم و می گم کسی که مثلا تا این حد سرطانش پیشرفت کرده خب بزودی می ره. راستش مدتی ه که کلا دعا برام بی معنی شده و فکر می کنم این فقط برا گول زدن خودمونه.
دعا ادما رو اروم می کنه
و چرا که نه
چیزی ک به این خوبی جواب روان نااروم ادمو میده
چرا نده
چرا دعا نکنه
ببین من خودم مثل دوست تو نیستم
حتی نمی دونم دوست داشتم باشم یا نه
یعنی حتی نمی دونم قدرت اونجوری بودن و دارم یا نه
نه ندارم
ولی نمی دونیم ما
شاید امید و ایمان یه جور دیگه سبز شد تو وجودش
فکر کنم حتی دوست بودن باهاش تو این روزها هم سخت باشه
خوب من یاد روزایی که دقیقا با همین کیفیت دعا می کردم می افتم
با همین مقیاس
ولی . . .
عنوان پستت خیلی قشنگ بود،خیلی واقعی و خیلی تلخ!
تلخ کامیش مونده برای من
خدا پبغمبر و ائمه غول چراغ جادو نیستند، بخصوص امام رضا و امام حسین و حضرت ابوالفضل که ماها فکر میکنیم اصلا وظیفشونه
بعضی وقتا فکر میکنم که چرا این همه تو قرآن از ستارگان حرف زده با خودم میگم شاید میخواد بگه در مقابل همه اعداد و فاصله ها و ابعاد نجومی ماها کوچکتر از اونی هستیم که از گردش کاینات سر در بیاریم
در مورد خودم اونقدر برای پدرم دعا کردم که واقعا تا حد زیادی شفاشو گرفتم ولی به فاصله کمی همسرم مرد مثل اینکه بدهی به کاینات داشتم و ناشیانه پرداخت سنگین تری کردم ، حالا هم از خیلیا شنیدم که به زور نباید چیزیو خواست
در کار گلاب و گل ... کامنت قشنگی بود
ببین کلا نگاه من به زندگی انه که تو این سختی ها روح ما گداخته می شه و ساخته میشیم و تبدیل به چیز و ادم دیگه ای میشیم که با گذر از این ماجراها ب اون رسیدیم. اگه با دعا میشد هر مشقتی رو سهل کرد لابد زندگی می شد مهدکودکی که هدف شادی و رضالیت و خوشحالی ادماس.
تو جایی که قراره آزموده بشی و همه قابلیت هات رو نشون بدی باید از همه مراحل و سختی ها هم گذر کنی