پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

آدامس احترام به خود!

یک روزی یک پستی خواهم نوشت در تعریف لایف استایل آدم ها و اینکه چه جور می شود ساختش و چه جور می شود مثل اتاق شخصی ات که منحصرا متعلق به تو است اجزایش را طوری چیدمان کنی که از رهگذر خوردن صبحانه و پیاده روی عصر و آماده شدن برای رفتن تا سرکار حال خوشی پیدا کنی و مثل خوردن هلوی رسیده شیرینی لحظاتش در جانت بنشیند و بعدش دور لبت را بلیسی و بشود طعم شیرینش را دوباره  مزه مزه کنی!

اما تا آن روز کذایی که آن پست مفصل را بنویسم می خواستم از خورده ریزهای خوشایندی بنویسم که گداری مثل آلبالو های رسیده ی باغ پدری با نسیم دلنواز تابستانی می رقصند و وقتی از کنارشان رد می شوی روی پیشانی و گونه هایت می رقصند و دلبرانه طعم جادویی شان را نخورده در کامت می نشانند.

قصه از آدمس شروع شد.

از ملزوماتی که همیشه مجهز به آن هستم یکی همین آدامس است! خوب وقتی همیشه و همیشه تو کیفت آدامس داری می دانی کدام طعم و کدام برند مناسب تر است برای سلیقه ات (عطف به آن پست آقای وایت که برای آدامس وایت نوشت) خلاصه از این رهگذر همیشه بسته های ریلکس نعنا و فقط هم نعنا و نه پونه و نه اکالیپتوس چیزی بود که با دو هزار تومن می خریدم و آرامش داشتن آدامس در جیب را کسب نموده بودم.

بعد از چند وقتی که برندهای شیک و پیک تر را آزمودم یقین حاصل کردم که نعنای وی وی دنت و فایو چیز دیگری است و اگر چه قیمتشان دو سه برابر برند قبلی بودند!

از یک جایی دیگر ریلکس نخریدم!

لاله یک اسم خوبی برای این حرکت گذاشت با این عنوان: آدامس احترام به خود!

خوب واقعا هم همین طور بود و خریدن آدامس شیک تر و قوطی های فلزی و رنگی پنگی یک حرکت ریز و ملایم در جهت خود خوشحال سازی بود و هست اگر چه نه آنقدر ها هزینه دارد  و نه نمود!  اینکه از آدامس حرف می زنم قصد چیپ کردن و ساده لوحانه کردن محتوا را ندارم فقط می خواهم همان طور که با همه ی جانم چیزی را حس کرده ام به همان تمامیت بنویسمش اگر چه خنده دار باشد!

این حس احترام به خود قطعه ی گمشده ی زندگی بسیاری از ماست که تو روز های سخت و کارهای شلوغ و مشغله هایی که دورمان را می گیرد گمش می کنیم و وقتی گم می شود همان قدر که میتواند حال خوب ایجاد کند، رخوت و رکود ساخته می شود و یک خاکستری بزرگ تو دلت قلمبه می شود از بس خودت را ندیده ای یا دیر دیده ای  و یا اخر همه دیده ای!

مثلا  چند وقتی است که مشتری پر و پا قرص سرویس های اسنپ  (تپسی و کارپینو هم ایضا) شده ام و وقتی سر کارم هستم و برای رفتن به کلاس یا خانه  از سرویس هایش استفاده می کنم می دانم  که کارم و وقتم آنقدر ارزشمند است که می ارزد اینقدر هزینه کنم ! یا وقتی خسته از باشگاه بیرون می آیم حس اینکه تنت را پرت کنی تو ماشین و کسی تا خانه برساندت آنقدر خوش می گذرد که می توانم این قدر برایش هزینه کنم!  (با تشکر از اسنپ و دوستان که به یقین آمدنشان گره بزرگی از زندگی خیلی هایمان باز کرد)

میدانم که سرم ویتامین سه ای را که دکتر برایم نوشته را به راحتی برای خودم می خرم و خوشحالم که این حس مراقبت از خود را زندگی می کنم

حس خوبی است وقتی می روم سوپر و میوه هایی که چشمک می زند را برای خودم می خرم حتا اگر خیلی گران تومنی باشند!

حس بسیار خوبی است وقتی به خریدن یک دوربین خوب فکر میکنم به جای دوربین نیمه حرفه ای که کار کردن را برایم سخت می کند!

وقتی به خریدن یک آی مک فکر میکنم که رنگ هایش کالیبره است و ارگونومی اجزایش باعث حفظ سلامت و فیزیکت بشود

این مثال های ریز و کوچک و کلی مثال های بزرگ تر دیگر هست که مثل عسل در جانم می نشیند و خوشحالم می کند . . .


قضیه خیلی ساده است و در همان حال خیلی هم می تواند پیچیده باشد و می شود خیلی پیچیده طور توضیحش داد اما همان قدر هم می شود ساده اش کرد و کاربردی و شاید بشود وقتی دیگر و جایی دیگر خیلی خفن طوری قصه اش را نوشت . . .


نظرات 2 + ارسال نظر
یک عدد سارذ پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1396 ساعت 14:58 http://sarasadr.blogfa.com

نمیدونم چند ساله دارم میخونمت
خیلی
از وقتی که عنوان وبلاگت یه کلمه مثه مادر شوهر اگه اشتباه نکنم داشت
یهو دلم خواست برات کامنت بذارم و بگم
از فید ریدر همیشه دنبالت میکنم
موفق باشی

سرت سلامت سارا جان

کامشین جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1396 ساعت 19:08

دقیقا مثل اینکه هر چی بیشتر به خودت احترام بگذاری دنیات بزرگتر می شه. البته من مدت ها است آدامس احترام به خود برای خودم نخریده ام. نمی دونم چرا. از یک جایی به بعد دیگه نشد.
یکی از اقوام ما همیشه با فرست کلاس مسافرت می کرد تا اینکه زد و انقلاب شد و از اوج به قعر افتاد. اولین باری که بلیط درجه سه گرفت، با دیدن ردیف های کیپ در کیپ صندلی ها و مسافران انقدر حالش بد شد که مهماندارها جنازه غش کرده اش را بردند فرست کلاس! یعنی احترام به خود را به جایی رسانده بود که بقیه هم می دیدن اش و درکش می کردند!
البته از اون به بعد می داد بچه هاش براش بلیط بگیرند. تهدیدشون هم می کرد که تا بلیط درجه یک یا دو برام نخرید نمی آم دیدنتون! تا سه سال پیش که این تهدید جواب می داد!
کاش می توانستم به نیابت ات یک دوربین خفن طور برات بگیرم.

جان جان
عزیز دلمی کامشین عزیزم

نکته ی بسیار خوبی بود
دقیقا این اتفاق می افته و بسیار هم خوشاینده
البته این که از جیب دیگران بره یکم مایه ازار سایرین خواهد بود

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد