پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

روزگار نوشت

زخم بستر از ترسناک ترین چیزهای دنیاست

دلیل ایجاد شدنش  فقدان هر گونه حرکت و کاهش جریان خون در شریان های عضو ثابت است. پوست ور می آید و زحم صورتی و پیش رونده ای ایجاد می شود که دیدنش دل و روده آدم را به هم می پیچاند

برای جلوگیری از وقوعش البته از تشک مواج  و حرکت دادن اعضای ثابت استفاده میشود اما بگیر نگیر است! یا زخم بستر میگیری و یا نه!

حالا یک زخم بزرگ زیر بدن بابا ایجاد شده که با چسب های مخصوص کمپرسش کرده اند . این چسب ها گویا دارای مواد غذایی هستند و با جذب این مواد توسط پوست مدت مصرفشان تمام می شود و ور می آیند. 

دکتر استفاده از پروتئین های مخصوص بدن سازی را توصیه کرده تا با شیر به مقدار کم مصرف شود جهت احیای شرایط فیزیکی از هم گسیخته ای که ضعف مثل چراغ تو چشم هایش روشن است و پر پر می زدند


دیروز از تره بار برایش خرید کردم.

باید سوپ پای مرع بپزم اما از پاهای مرغ می ترسم، مثل دست های یک نوزاد کوچولو می ماند . . . چهار تا انگشت سفید و کوچولو با ساق باریکی که در فاصله ی کوتاهی قلم شده و همان شکلی تو قابلمه می جوشد. همان شکلی بی روح و بی حال تو قابلمه افتاده و وقتی همش می زنی می آید بالا و باز می ترسم از شکلش

خوب البته هرچقدر پاهای مرغ ترسناک است سوپش غلیظ و مقوی است 

پاها را بعد از پختن از سوپ بیرون می کشم و  استخوان های بیشمارش را در می آورم و دوباره میگذارم نم نم بجوشد و بعدش هم با بقیه ی اجزا که هویج و سیب زمینی و پیاز و فلفل دلمه باشند میکس  می کنم

قدر مزه کردن می چشم، خواهر میگوید باید سیر هم داشته باشد اما چون سیر نداریم پودر سیر میزنم

آناناس ها هم که تکه شده می گذارم کمکی بجوشد، میوه ی خام نفاخ است و کمپوت بدون شکر به یقین مناسب تراست برای  احوالات بابا

ساعت را کوک کرده ام برای شش و چهل! هفت صبح بیمارستانم

یخچال بابا پر میشود 

خواهر دارد صبحانه اش را می دهد، با تخم بلدرچین برایش املت درست کرده

املت زیاد است همه با هم صبحانه می خوریم، با پنیر و خرما و نان سنگک

بلند میگویم خوبی بابا؟

چشم هایش را باز ر میکند و نگاهم میکند و میگوید مادرت کجاست؟

مادرم . . . مادرم رفته پیش خدا

سرش را می انداز پایین و سرتکان می دهد

بابا با حاج خانوم کار داری؟

حاج خانوم یار سختی ها نیست بابا! رفته خانه و میگوید حال ندارم بیایم بیمارستان! میگوید دیروز که آمده ام خسته ام.

حالا قرار گذاشته ایم برای از این به بعد هر شب یکی پیش بابا بماند

یک شب خواهر یک شب من یک شب برادرم و یک شب خواهن

اگر حاج خانوم  روزها کمی پیشش می ماند اوضاع بهتر می شد

دیروز خواهر از لبه ی تخت گرفته بودش و بعد چون دیر رسیده بود خودش را انداخته بود پایین و سرش خورده بود به لبه ی تخت

شکر خدا ضربه سختی نبود و چون خواهر همان موقع گرفته بودش فقط ناخن خودش برگشته بود 

بعدش هم بابا دراز کشیده بوده رو زمین و می گفته ولم کنید

میخواهم همین جا بخوابم

حاج خانوم را نمی شود محرم این چیزها کرد، سر ماجرای ایزی لایف یک طوری انگار از قصه ی بی آبرویی طرف پرده بر میدارد برای فک و فامیل هایش تعریف میکرد که دیگه پوشکش می کنند و . . .

هرچقدر هم برایش بگویی بیمارستان است و مریضی و برای هرکسی پیش می آید و فولان و بهمان باز هم گوشش بدهکار نیست

دو ساعت که بیاید و رو تخت همراه کنار بابا دراز هم بکشد باز می گوید حوصله ام سر رفته و می رود سی کار خودش

دیروز کش آمده بودم

رفته  در راه خانه از فرت غصه داشتم غمباد می گرفتم و نفسم بالا نمی آمد

یک گروه موسیقی تازه ای جسته ام که مناسب احوالات این روزهایم است، linkin park.  یک گروه راک آمریکایی هستند که بعد از برش نازکی که متالیکا زدم پیدایشان کردم. 

رپرشان که جیغ میزند و همه جانش را با صدایش می ریزد تو بلندگو و من آرام می گیرم. 

انگار وقتی گوش هایم پر می شود از صدا و سرم پر می شود از صدایشان  دیگر هیچ چیز دیگری باقی نمی ماند. یک طوری مثل دکمه ی پاوز می ماند

همه چیز در حال اجراست

این منم که استپ میکنم و می روم جایی که هیچ چیزی نیست و وقتی میرسم خانه و ترمز می گیرم و سوییچ را در قفل می چرخانم و ماشین و ضبط با هم خاموش می شوند بر می گردم سر جای خودم

بر میگردم و با دو هزار و شصت دغدغه ی ریز و درشت دست به یقه ام

دیروز کــــــــــــــش آمدم

حس می کردم الان است که فکم آنقدر کش بیاید که تا زمین برسد

این روزها و این هفته ها همه چیز دنیا خراب است

دیشب که باران بارید حالم خوب شد

مثل نعره های رپر گروه بود

دانه های تگرگ آسای باران که بر ایرانیت پاسیو می کوبید حالم را خوب می کرد

دیشب یکی دیگر از گوپی ها مرد

گوپی نری که با هیچ کدام از ماده ها جفت نشده بود و یکبند تنها بود، جایی خواندم گوپی ها مثل آدم ها موجودات اجتماعی ای هستند که تنهایی آزارشان میدهد . . .



نظرات 31 + ارسال نظر
منه مثل تو یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:34


به امید روزهای خوب...

سپیدار یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 15:53

سلام امیدوارم پدرتون زود شفا پیدا کنه.
what I've done رو گوش دادی؟ کلیپش رو پیدا کن ببین خیلی زیباست.

گرفتمش از اینترنت
خیلی خوبه
ممنون عزیزم

ساره یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 16:28

الهی پروانه. ایشالا به سلامتی بیان خونه و دل همتون شاد بشه.ایشالا همه ی عوارض بیمارستان زود زود ترمیم بشن حتی دل خستتون

عزیزم
ممنون ساره جون

سحر یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 17:08

سخته پروانه عزیز ولی به این فکر کن که چند روز پیش آرزوی همچین روزی رو داشتی...انشالله این مرحله هم رد میشه و به سلامتی می رن خونه...
وقتی سه دختر مهربان هستن چه نیازی به حاج خانوم. زمستون می گذره و روسیاهی به ذغال می مونه...

بله
دقیقا به همین فکر میکنم
ممنون سحر جونم

افسون یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 23:09

برایت دعا میکنم هنوز.

kamshin دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 00:37 http://www.kamsin.blog.ir

دختر خوب
امیدوارم من را به یاد داشته باشی.
من همیشه به یادت هستم و برات دعا می کنم که نتیجه صبر، شکیبائی و شجاعتت را بگیری.
مریض شدن والدین خوب نیست. می دونم. سخته و دردناک اما وقتی خوب می شن، وقتی از اون روزها یاد میکنند، لذت خواهی برد که بهشون کمک رسوندی، یار بودی. اون روزها می شوند روزهای امتحانی که خیلی سخت بود اما خوب و با نمره عالی پاس شد.
نگذار دلت بره سراغ رنگ های سرد. پاشو با قرمز لاکی برای خودت یک گوپی تنها اما مغرور را بکش. وای به حال اونها که نه هنر دارند نه دست یاری و نه غرور.

بله
معلومه که یادکه
ممنون عزیزم

ماندانا دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:35

سلام پروانه جان
توکل کن به خدا عزیزم مطمئنم که حال پدرت روز به روز بهتر مى شه من از ته دل براش دعا مى کنم ولى یه چیزى بگم؟
پروانه جون گمانم حاج خانم خودش مى دونه که براى پدرت مثل کف روى آبه و یاد و خاطره ى مادر عزیزت مثل دُر گرانبهایی در اعماق قلب پدرت هنوز زنده ست

عزیزم
نمیدونم واقعا . . . .

نوا دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:20

هیچ کس محرم این لحظه ها نیست جز خودتون برای شما بهترین ها ت وهمین لحظه های سخت ساخته میشه منتظر حاج خانم نباش من تجربه نکردم اما تجربه خیلیا رادیدم ظاهرش سخته ولی بگردی پیدامیکنی

قصه ی نامحرم محرمه دیگه....

لیلیوم دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 07:56 http://bestnew.persianblog.ir

ایشالله زودتر حالشون خوب بشه
بیمار داری سخته عزیزم خدا کمکت کنه
اگه کمکی از دستم بر میاد و میتونم انجام بدم بگو پروانه
من از پای مرغ بدم نمی یاد اگه میخوای آدرس بده میپزم میفرستم
و یا هر کاری که سختته انجام بدی

مرسی گل من
خیلی لطف داری
فدای این همه مهربونی بشم من

عادله دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:10

عزیزم
کاش در توانم بود کمکی برای تو

ممنون عزیزم
براش دعا کن

فیلسوف ناشناس دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:01

همت تان مستدام

سلامت باشید

یک زن دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:46 htt p://

پری زخمها رو با شربت معده شستشو بده زود خوبش می کنم درکت می کنم عزیزم انشالله هیچ بچه مریضی کوه های زندگیش رو ندونه کاش نزدیکت بودم ...

مرسی عزیزم
لطف داری

مارال دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:18

مریض آی سی یو رو اگر دکتر اجازه بده باید دایم اینور اونور کنن تا زخم بستر نگیره.تا حد ممکن البته
پدر من یکماه ای سی یو بود ولی زخم نشد چون خودمون میرفتیمو جابجاش میکردیم حتی به فاصله چند سانت از تخت
متاسفانه تو بیمارستانا این کارا رو نمیکنن و شایداجازه هم به همراها ندن که این کارو بکنن

اتفاقا این کارو میکردیم
اما خیلی زود مبتلا شد
خیلی عجیب بود که بعد از چند روز این طور بشه

سحر./. دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:28

سلام، در مورد زخم بستر، یکی از فامیلای ما دچارش شده بود، بعد با عسل طبیعی یا مومش درمانش کردن، دقیق نمیدونم،از همه ی راههای دارویی استفاده کرده بودن ولی روند بهبود خیلی آهسته بوده گویا، گفتم شاید کمکی بکنه، ایشالا زودتر بهتر بشن و برگردن خونه

ممنون سحر جون
شکر خدا خیلی بهتر شده
منم عسل رو شنیدم که می مالن رو زخم و بهترش میکنه

مامان مترجم دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:56 http://mi

خیلی خوشحالم پروانه جون. خدا رو شکر که پدر دوره بحرانی رو پشت سر گذاشتن. صبور باش عزیزم همه چیز درست می شه

ممنون عزیزم

پریسا مامان امیر ارسلان دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:23

چقدر این روزهایتان را درک میکنم.با همه تلخی و سختی و دردناکی اش...
برای پدرتان سلامتی کامل آرزو میکنم

ممنون پریسا جون

آلبالو دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 14:18

سلام پروانه
از روزی که نوشتی حال پدرت خوب نیست رفتم توی فکر پدر خودم
هر کاری کردم که برات کامنت بنویسم نتونستم
چون تو فکر بودم
چیزی نگم خیلی بهتره فقط اینو بدون که کلمه کلمه نوشته هات رو میخوندم و بدم یخ میکرد
پروانه عمر کوتاه و عجیبه و جالبه که برای همه این اتفاق ها میوفته
همه باباها یه روز مریض میشن
چه اهمیتی داره که حاج خانوم حوصله نداره
میدونی همه زن باباها همین جوری هستن و همه دخترها باباشون براشون عزیزه حتی اگه ازش متنفر شده باشن
این سکانس هم خوب بازی کن
دختر خوب و مقاومی باش ، چایی بخور یه گوشه دنج
میگذره

آلبالو
میدونی چه میکنه این کامنتا با دل من؟
راست می گی دختر
خوب میگی
به امید روزهای بهتر

مینا دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 17:33

عزیزم روی زخمشون عسل بریزید خیلی سریع بهبود میده

ممنون مینا جون

مهدیس دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 21:45

به امید روزها بهتر دوستم

انشالله

nasibe سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 00:22

انشاالله بعد سختی ها آسانیست. خدا سایه پدر را از شما نگیره ، خدا قوت.

ممنون عزیزم

سارا سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:08 http://aramsara88.persianblog.ir/

لال شدم رنگی رنگی جان
فقط این صفحه رو باز میکنم. اینستاگرام ات رو چک میکنم تا شاید خبر خوبی بگیرم

توکل به خدا

شیوا سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 15:19

خسته نباشی عزیزم

سلامت باشی

نت سل سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 20:52

چقدر خوبی تو. الهی همیشه خوب بمونی و خوبی ها برات رقم بخوره

قربون شما
اما اخه چرا؟

یک خواننده ی خیلی قدیمی سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 23:47

پروانه جان خیلی ناراحت شدم به خاطر پدرت و از ته قلبم براشون سلامتی میخوام و برای تو آرامش و شادی

سلامت باشی
ممنون

مریم خواننده چندساله و خاموش شما چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 00:34

امیدوارم خدا پدرتان رو شفا بده و هر چه زودتر به زندگی برگرده
همین چیزهای کوچک در بهبودی معجزه خداست
به لطفش امید داشته باش
من پدرم رو هشت سال پیش از دست دادم
متاسفتنه مادر عزیزم هم مدت یکسال که به سرطان استخوان دچار شده روزهای خیلی بدی رو سپری میکنم
دیدن رنج و درد عزیزت وقتی،کاری،از دستت بر نمیاد وحشتناکترین اتفاق دنیاست
و من هر شب رو با کابوس نبودن و ندیدن،مادرم دست و پنجه ترم میکنم...
آخ که چقد حسرت تو دلم هست...
امیدوارم همه بیماران بلطف خدا شفا بگیرن و مادر من و پدر شما نیز...
التماس دعا

ممنون مریم جانم
خدا رحمتشون کنه
مراقب خودت باش دخترک

نگارا شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:47 http://chinapooshim.com

پروانه عزیز
ایشالا درد و غصه از تو دور، بیماری و زخم از پدر عزیزت دور، شادی به خونه دل تو و خواهر ها و برادر نزدیک و روزگارتان بار دیگر خوش شود. بدان که به فکرت هستیم و آرزویمان اینکه بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر، با. دگر روزگار چون شکر آید...

عزیزم
مرسی نگارای عزیزم
ممنون که برام نوشتی

خاطرات دزیره شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:46

قوی باش عزیزم ان شالله که روز بروز بهتر میشن دائما براشون دعا میکنم و انرژی مثبت براشون میفرستم توکل بخدا

ممنون عزیزکم
سلامت باشی

پریسا یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:44

برای پدر آرزوی سلامتی می کنم. همتتون عالی و ستودنی ست. خدا قوت پروانه عزیزم

ممنون پریسا جون
لطف داری

جوراب پاره و انگشت آزاد دوشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:25 http://gonjeshk.blogsky.com

پروانه جان زخم بستر واقعا چیز بدیه که خیلی وقتا با وجود تمام مراقبت ها ایجاد میشه ۰۰۰باباتون احتمالا دیابتی نبودن ??
پروانه عزیزم تو دختر خیلی خوبی هستی خیلی خیلی خوب من سالیان ساله که دارم وبلاگ هاتو می خونم ۰۰۰زندگی خیلی سخته سخت تر از این حرفا و تو همیشه موفق بیرون اومدی ولی می فهمم الان چی می کشی و ته دل مهربونت چه حسی داری ایشالا این روزهای بد هم زود تموم شن ..اگر کمکی از دست من بر می آد حتما بهم بگو عزیزم
علت بیماری بابا رو نفهمیدم ? چی شده بود بالاخره?
راستی پروانه عزیزم از آیدا خبر داری ? حالش خوبه ? من تنها راه ارتباطی م با آیدا وبلاگش بود که حالا بلاگفا خراب شده من رفتم بلاگ اسکای ولی خیلی دلم برای همه تنگ شده

بله بابا دیابت داشته
ممنون عزیز دلم
از کامنت خوشگلی که چندین بار خوندمش
بابا صفرا شو جراحی کرده اما نمیدونم چرا ضعف بعد از عمل اینقدر شدیده
آبد رو برات گذاشتم لینکشو عزیزم

جوراب پاره و انگشت آزاد سه‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:25 http://gonjeshk.blogsky.com

عزیزم ایشالا الان که این کامنت رومی ذارم حال بابا بهتر شده باشه من حدس میزنم بابا به علت سابقه دیابت و سنگ صفرا دچار پانکراتیت یا همون التهاب لوزالمعده شده باشن و به علت بیماری های زمینه ای بستریشون تو آی سی یو طول کشیده و حالا ضعف شدید دارن امیدوارم که روز به روز بهتر بشن ۰۰۰۰واسشون دعا می کنم ۰۰۰۰ تنها کاری که از دستم فعلا بر میاد
دستت درد نکنه خیلی لطف کردی دوست عزیزم

مرسی دوست عزیزم
ممنون از حس خوب و دلگرمیت

مریم گلی شنبه 13 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 21:51

عزیزم زندگی این چند وقت خیلی سخت بود وبعضی ها هم خودشان را خوب نشان داد ند

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد