من با شدت و حدت بیشتری این حس رو دارم ولی حتی توی دل خودم به زبون نمیارم چون خیلی سخته توی این شرایط بخوام از ذهن و فکر و معنویاتم کمک بگیرم که خودمو راضی کنم.این نارضایتی دیگه جزئی از منه انقدر این حرفت واسم ملموسه که نمیتونم بیشتر توضیح بدم
مطمین باش خدا برات تو همون خونه ای که هستی یه ماموریت مهم گذاشته.پیداش کن و انجامش بده.اونوقت یه خونه میزی جلو!!خدا رو چه دیدی شاید تاست افتاد رد نردبوووون خدا رفتی تا نزدیکیای مقصد!!!!!ولی الان باید ماموریتتوانجام بدی...
با تمام وجود اینیکی پستتو درک میکنم...
و این عدم رضایت خیلی فرسایشیه... خیلی....
بله
بیشتر این حس اضطراب جان کاهه
منم
خوب... از این بدتر اینه که از جایی که توش هستی راضی باشی، اما بدونی که به جای بدی میری. که من این وضع رو دارم. دلم میخواد زمانو متوقف کنم!
متاسفم
من با شدت و حدت بیشتری این حس رو دارم ولی حتی توی دل خودم به زبون نمیارم
چون خیلی سخته توی این شرایط بخوام از ذهن و فکر و معنویاتم کمک بگیرم که خودمو راضی کنم.این نارضایتی دیگه جزئی از منه
انقدر این حرفت واسم ملموسه که نمیتونم بیشتر توضیح بدم
حس خوبی نیست . . و مخصوصا در دراز مدت
مثل من
عزیزم بعضی وقتها من فکر می کنم اصلا اگر جایی داشته باشیم.
منم اینطورم...فقط بلد نیستم بیانش کنم
شرایط خوبی نیست
مطمین باش خدا برات تو همون خونه ای که هستی یه ماموریت مهم گذاشته.پیداش کن و انجامش بده.اونوقت یه خونه میزی جلو!!خدا رو چه دیدی شاید تاست افتاد رد نردبوووون خدا رفتی تا نزدیکیای مقصد!!!!!ولی الان باید ماموریتتوانجام بدی...
نگاه جالبیه
باید ببینم چه کار باد کنم
الهی دورت بگردم اینجوری ننویس اتیش میگیرم
عشقمی تو
اخرش منو میکشی با این دلنوشته هات
عزیز دلمی
خدا نکنه
بترین حس اینه ک دنیا جایی نداشته باشی.حتی خونت هم جای تو نباشه.....
بد؟