پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!
پاپیون  به معنی  پروانه

پاپیون به معنی پروانه

پاپیون به فرانسه (le papillon)، به معنی پروانه است و فرانسه مهد هنر و اندیشه و من عاشق این هر دو هستم!

خدایا میشه یکم دیگه برف بیاد؟


هنوز کسی خبر نداره که علت موج شدید برف و سرمای این چند روزه 

اون کلاه و شال گردن خوشگله است که من هنوز از پوشیدنشون سیر نشده بودم!

از دیروز . . .


از دیروز که بالاخره ترجمه ی کتابی که قراره بشه پایان نامه ی خواهر مهربان رو که رویای نازنین زحمتش رو کشیده و فرستاده رو دریافت کردم و میخواستم بگم ایمیل دوستشو بده تا براش فوروارد کنم و همه ی این تصمیمات و حرف ها رو دوره کردم و دستم رو از جیبم در آوردم تا گوشی رو زیپ بغلی کیفم وردارم تا بهش زنگ بزم و بگم که رویا ترجمه رو فرستاده و من سیوش کردم، حالا میتونی ادرس رو مسیج کنی تا برای دوستت هم فوروارد کنم رو یادمه . . . لحظه به لحظه

اما بعدش رو که زنگ زدم یا نزدم رو یادم نیست


تمیز تمیز


وقتی همه کامنت های خصوصی و عمومی رو جواب میدم

وقتی همه کامنت هاییی که قراره نمایش داده نشه رو حذف می کنم

وقتی صندوق نظرات خالیه

و نظرات خصوصی قرمز نیست

حس میکنم خونه رو تمیر کردم و گرد گیری کردم و همه چی برق میزنه

الانم همون حسو دارم

:))

قاصد سبز بهار

شما نمی دانید

آدم هایی که تنها زندگی میکنند سال تا سال زنگ درشان ب صدا در نمی آید

امروز غمگنامه جارو برقی می‌کشیدیم

زنگ در ب صدا درآمد

کی میتوانست باشد!؟

یک مریم پشت در بود که با من کار داشت

برایم نمونه های رنگی که قرار بود نقاشی کنم آورده بود

مهربان و شیرین بود

دلم خواست ک بپرم بغلش کنم

اما نکردم

برایم دوتا شکلات آورده بود

غرق شدم در محبتش

و قلبم لبریز شد

از نگاهش مهر می‌چکید

و من آغشته شدم

و سرخوشم اینک اینچنین

گور بابای همه تنهایی ها

خوابم نمیبرد

در  میانه های خواب

آنجا که از نیمه شب خیلی گذشته

و تا روشن شدن خیلی مانده، جایی در اعماق شب

خواب زده چشم هایم باز باز است

همینقدر هوشیاری دارم که

تاریک تاریک است

وهم تنهایی میگیردم

هول می افتد به جانم

هیچ  کس نیست

تنهای تنها

و عمق تنهایی تا ته دنیا پیش میرود

و دلم نمیخواهد که باورش کنم

باور کنم که تنهایی را

و آن سوتر کسی برای افروختن چراغی منتظرم نیست... 

و چشم هایم باز میماند

آنقدر ک یادم نیست کی دوباره خوابم برد

برف


همه برف های این زمستان روی شال های من بارید . . .


+

وقتی بلد نیستم جواب پرروها رو بدم


یک شماره ای در میان لیست شماره هایم دارم که به اسم خائن سیوش کرده ام، برایش هم این عکس را گذاشته ام که حقا مناسب احوالاتش است

هم به سبب علایق شخصی ای که جنابشان با این فقره ی بی ریشه داشت و هم به سبب شدت عشق و علاقه ی شخصی ای که اینجانب به علل کاملا شخصی با صاحب اصلی عکس دارم

چندوقت پیش که بعد از مدت ها دیدم یک ادمی در فیس بوک هی پک میکند (پک همان تلانگر و هوشت گفتن خودمان است که به صورت کاملا متشخص و معتبر در این صفحات اجتماعی خاک تو سری مطرح شده اند)خلاصه رفتیم پکنده را مورد عنایت قرار بدهیم دیدیم همان خائن خودمان است!

بعد در یک لحظه از دیدن پروفایل پیکچر حضرتشان آن چونان دچار حیرت و تحول و غلیانات روحی گشتیم که تو گویی عنقریب است که دچار سکته ی ناقص بشویم

اگر خیال میکنید عکس نامبرده را هم میگذارم تا ببینید و همان سان سلامتی روح و روانتان به خطر بیفتید باید بگویم نخیر! همین قدر که بدانید عکس مورد نظر یک آقای ژیگول بلا با موهای اتو کرده بود که کل عکس سیاه و سفید شده بود و معجزه ی فتوشاپ و یا شاید هم غم و رنج سالیان دوری باعث زاغ شدن چشم ها شده بود! خدا را چه دیدی شاید هم لنز بوده باشد


عنصر خائن قبلا ها مهندس مکانیک و مربی کاراته بود حالا گویی ورق برگشته و رفته تیاتر بازی میکند و وای به حال تئاتری که افتخار زندگی بازیگرش همانا آپلود عکس هایی است که گویای خرید عینک ریبن و کت چرم در هزار و یک اپیزود و مدل و موقعیت باشد

آنقدر خونسرد و لایت با کل ماجرا برخورد کرده ام که درخواست طراحی پوستر همان تئاتر مزبور به علاوه کاتالوگ و بنر و  بلیط . . . را هم دیروز به عنوان برگی از افتخاراتم دریافت کردم

خلاصه اینکه که همیشه هم نباید آنقدر ها کول باشی چون آن وقت در برابر آدم های پررو هیچ جوابی نداری که بدهی و آخرش میگویی لابد تقصیر خودم بود که این طوری رفتار کردم

زنگ زده میگوید برایت پیشنهاد کاری دارم!

میگویم الان نسبت ما دقیقا چه چیزی هست که برایت کار کنم؟

می گوید دوست! رفیق قدیمی! دیگه چی میخوای!!!

از آنجا که اینجانب همواره دیلی داشته و تا کل ماجرا را لود کنم کار از کار گذشته تماس را قطع کردم

و خدا می داند چندبار با خودم تکرار کردم که چقدر مردم پررو ان! آخه چقدر؟ و هرچندبار که تکرار میکردم چقدر کمتر درک می کردم چطور می شود اینقدر پر رو بود

بعد فکر میکنم که ادمی که با تمام قوا به ویرانی و نابودی ام کمر بست و در این راه از هیچ شرارت و لعامتی کوتاهی نکرده است چطور جرعت میکند با کمال آرامش با من تماس بگیرد و بخواهد از سر رفاقت با دستمزد خیلی کم برایش کار پوستر کنم و من هم آنقدر احمق هستم که اگر بخواهم کار کنم خوب کار میکنم و بعد کلی درگیر کار میشوم که خوب از آب در بیاید  . . .

خودم را می شناسم

خوب می دانم چرا جوابش را میدهم، دلم میخواهد تلافی کنم

اما نه بلدم

و نه آدمش هستم

این میشود که زنگ اخر را که میزند میگویم وقتی جواب همه کارهایی که پیش از این کرده ام دادی برایت کار جدید میکنم و خداحافظی میکنم

قبل از شنیدن جواب و یا هر چیز دیگری تماس را قطع کرده ام

و به بیشمار تماس و پیامک بعدش هم محل ندادم

و دیروز فهمیدم که ادم های پررو بلندند که چطور از آدم استفاده کنند و اصلا هم به روی خوشان نیاورند که چقدر پررویی میکنند

دیروز فهمیدم در برابر پررویی لال میشوم

گاهی حتا خم میشوم و سواری مفصلی هم میدهم و تنها راه دفاعی و حفاظتی که در برابر این جماعت بلدم این است که خودم را دور کنم و بعدشم هم جواب ندهم

چون با هیچ فرمولی از داده های ذهن من هیچ جوابی نمی شود به این جماعت داد که راه پیش روی را خوب بلدند . . .



پ.ن:

1- این ادم برای من حالا شده همان یک شماره تلفن! 

2- سیرتغییرات همچنان ادامه دارد چون کسی که من دوستش داشتم همچین موجود زاغارت و پررویی نبود

3- همه ادم ها عوض میشوند، بزرگ میشوند . . . بعضی ها این وری، بعضی ها آن وری

کارمند شده ام انگار . . .

 

مدت زمان زیادی از وقتی که خواستم همه را درک کنم گذشته است 

از روزی که خواستم همه را با هر مختصات و مشخصاتی قبول کنم و باور کنم و راضی نگه دارم، طوری باشم که هیچ گیر کوفتی ای نشود که شدنی بشود 

یک بلاگر رام مثل بره

آن چونان که رای صادر کند و صور عام به کار ببرد  

آسته برود و آسته بیایید که مورد اصابت شاخ های آخته ی جماعتی که آماده ی دریدنت هستند و تنها دلیل برای توجیح بودنشان تفاوت است ولاغیر و همین تفاوت آنقدر هست که هیچ وقت از خود خوردم ننویسم 

خودی را بنویسم که شاخش نزنند 

مشکل است یا مزیت هر چه هست این تفاوت، اینقدر هم فاحش، باعث این ناهمواری ها می شود و آدم را سمباده میزند و ناهمواری هایش را فرو میکنند تو حلقش و هی صاف تر می شوی و هی بیشتر تو حلقت همه چیز جمع می شود و یک روز می بینی که هر چه هست در حدقه ی چشم هایت مانده و بغض شده در حلقومت جا خشک کرده 

میبینی یک روز از سر درد نزاییدن و نگفتن و خفقان یک پنجره ای را که باز کرده ای که بنالی!!! اما حالا دیگر جرعت همان نوشتن و نالیدن خودت را هم نداری و هر چیزی را که می خواهی بنویسی فکر هزار و یک عاقبت و جر و بحث و موج توهین و افترا و خشم و دست آخرش هم فیلتراسیون میشوی و انگار نه انگار 

آرشیو چندین و چند ساله ات به طرفه العینی دود میشود می رود هوا 

بعد کلی وقت هاست که دلت بگیرد و دلتنگ شوی برای خیلی هایشان 

دیروز داشتم یکی شان را دوره میکردم و هی تکه هایش را کنار هم می گذاشتم اما باز همه اش یادم نیامد

از قضا یکی از همان پست هایی بود که بی حساب برایش فحش خوردم. دو تا جمله ی اولش یادم آمد  

«حساب ما را جدا بگذارید!

حساب دولت را با ملت 

حساب ملت را مردم   . . . » 

بعد از خودم بدم می آید. شده ام شیر بی یال و دم و اشکم 

نگاه میکنم می بینم نیستم 

دیگر خبری از من نیست و شده یک سری یواش نوشت که خیلی هم یواش است که نکند کسی تشخیص بدهد این همه عصبیت و عناد و ناراحتی از برای چیست 

و من دلم نمیخواهد برای هیچ کس توضیح بدهم که ادم که از خوشی هایش نمی نویسد 

خوشی که نوشتن نداره بنده ی خدا 

وقت خوشی را باید گذراند باید رفت حالش را برد 

وقت کز کردن است که می آیی تا دردت را بزایی! می آیی تا درد بکشی و رنج را مانند یک جرثومه ی سیاه و ملعون روی زمین بگذاری تا فارغ شوی از این رنج

آن وقت من را قیچی کرده اند، گوشه های تیزم را بریده اند و برای اینکه تصادف نشود برای اینکه جاز و جنجال نشود شده ام یک توپ گرد

یک کارمند کوچولوی رام که همه را راضی نگه می دارد

که همه را درک میکند

که همه را می پذیرد

که همه  قانون ها را می تابد

که خودش را سکوت میکند

خودش را مدت هاست سکوت کرده

 . . . .


امان از آن پای لنگ

 

یکی باشد که این آهنگ را برایت بفرستد  

بعد بگوید که سه سال است شده ای خواب و بیداریش 

بعد بگوید هزار شب در خوابش رفته ای 

آن وقت تو هرچقدر فکر کنی نتوانی منهای شش سال تفاوت سنی را هضم کنی 

آن وقت میگویی کاش میشد

بعد باید یک طوری باشی که انگار هیچ وقت اینها را نشنیده ای . . . 

طلب من از دنیا


سگ شده ام

پاچه نمیگیرم اما تا مرز فریاد زدن سه ثانیه فاصله دارم

در روح همه مجاوران و محفوظات لنگه دمپایی و هسته ی هلو حواله کرده ام

دوباره سرماخورده ام و وقتی مدیر سابق علت سرماخوردگی های پی در پی ام را خوابیدن تنهایی تشخیص داد هم نفهمیدم چه تیکه ی تمیزی انداخته و درست همان وقت دیگر سگ نبودم و مثل بز اخفش به ادامه ی بیاناتش گوش دادم

نقطه ی رسیدن به جوش از صفر تا صدم رسیده از صفر تا سه

دیروز سر راننده ی تاکسی ای که به زور مسافران را پیاده کرد داد کشیدم

دلم می خواهد همین شکلی با همین درصد خشم بروم سراغ مادر دوست پسر سابق سمانه و حسابی سر و تنش را بشورم

زنک بی مروت بعد از کلی اصرار پسرش آخرش هم که راضی شد برود خاستگاری سمانه، رفت تا دهن پسرش را ببندد و همه جد و آبا و اجداد دختر را قهوه ای کرد و نشست سرجایش و رای صادر کرد که بمیری هم نمی گذاریم بگیری اش!

بعدش هم زنگ زده به مادر بنده خدای دختر و گفته ما دختر شما را نمی خواهیم به دخترتان بگویید به پسر ما زنگ نزدند

دلم می خواهد کمی نشانش بدهم که دارد چطور اعتقاد و باور و عشق یک ادم دیگر را می کشد


حتا املت گوجه و قارچ صبح های پنج شنبه ی شرکت که دقیقا در ظرفی به مساحت یک لگن درست می شود هم نتوانست کاری برایم بکند و منتها کاری که کردم همین بود که یک لقمه ی نخودچی از بهار گرفتم که آن هم از شدت اصرار اساتید بود و الا که جد کرده بودم بق کنم و مثل بت ابوالهل بنشینم پشت میزم و آنتیریک این صفحه و آن صفحه ی بلاگستان بشوم

 

از دیشب که چیله و مادرش آمده بودند خانه مان و من وقتی چیله تو بغلم بود خوابم برد و بعد نهایت سعیم را کردم که با رفتنشان خوابم بپرد و  خواب شیرینم را ادامه بدهم اما همان وقت هی درو در تلفنم زنگ می خورد و دست آخر وقتی چیله با گریه رفت من هم در خواب زده ترین موقعیت ممکن تا نیمه های شب مشغول چال کردن بودم و تا حالا حالم یک طوری است

انگار پوست پوست شده باشم

مثل نوک دماغم که در سرما یخ میکند و پوست پوست میشود

شاید هم مثل رنده

شاید هم اره

حتا تماس مدیر مجله ی محترم که امروز صبح بالاخره خبر از واریز وجه معوقه ی هشت ماه پیش هم نتوانست تکانی به روان خلوده ام بدهد

همه چیز باید برگردد به عقب

چیله با گرم ترین آغوش دنیا بیاید تو بغلم و روی دستم خوابش ببرد و خودش را سفت بچسباند به من و من نیمه خواب و نیمه بیدار ببینم مادرش دارد از من و چیله تو خواب عکس دوتایی می گیرد و باز خوابم ببرد و باز آغوشم پرباشد از حضورش و یک گرمای دل پذیری موج بزند از موجودی که دقیقا قدر آغوش من است و باز بخوابم و وسط های خوابم نوازشش کنم و هی هی تند تند ماچش کنم و او با دست پسم بزند و صبح بشود و من زودتر بیدار شوم و بالای سرش نگاهش کنم و بوسه هایی که روی گونه هایش روییده را بچینم و بعد همه چیز دنیا خوب خوب میشود

قول میدهم دیگر اره ام را زمین بگذارم

رنده ام را

دیگر پوست پوست نشوم

کز نخورم

وز نکنم


(Parvaneh (Butterfly


I lie on my blue sheet so blue

Wait for sunrise and wait it brings

Wait for tomorrows I look to find

So tired sleep rest in peace


Let the wind fulfil your dreams

Let the sea heal your wounds

Tell the trees secrets so deep


In a kaftan of leaves I float

Sunrise bought me the peace I sought

I fly with no form to tie me down

I'm free to live to live


To let the wind heal my wounds

To let the sea fulfil my dreams

And hear the trees secrets so deep


Don't let them tie you down

Fly where you please


+


نفس بچه های تهران بند آمد

سلام پروانه جون
میدونم که وبلاگت خواننده های زیادی داره و حتما خودتم دوستای زیادی داری
یه خواهشی ازت داشتم
روز جمعه 4 بهمن ساعت 11 صبح در محل در شمالی پارک پردیسان مادرای نگران برای سلامتی بچه هاشون در اعتراض به آلودگی هوا جمع میشن. این اعتراض اصلا سیاسی نیست
اگه ممکنه این مطلبو تو وبلاگت و هرجای دیگه که خواستی اطلاع رسانی کن
این آدرس تاپیک این مادرها تو نی نی سایته
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?pageNumber=67&threadID=696437
و اینم صفحه فیس بوکشون
https://www.facebook.com/tehranbluechildren
لطفا دریغ نکن
نفس بچه های تهران بند آمد

نامهربان من کو؟


یه قسمتایی از زندگی هست که دیگه همیشه چند تایی ژلوفن  تو کیفت داری

انگاری که آماده ای

یا عادت کرده باشی

به  درد

به تسکینش . . .